يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ

درباره سايت

پایگاه مذهبی دارالصادقیون

اللّهُمَّ صَلِّ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خازِنِ العِلْمِ الدَّاعی إِلَیْکَ بِالحَقِّ النُّورِ المُبِینِ،. اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَوَحْیِکَ وَخازِنَ عِلْمِکَ .
هدف از خلقت عالم معرفت و عبادت خداوند متعال است, و غرض از بعثت انبیاء از آدم تا خاتم تحقق آن است, رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تعلیم و تربیت بشریّت به معرفت و عبادت ,قرآن و کسی که نزد او علم تمام قرآن است به یادگار گذاشت.
هرچند حوادث روزگار نگذاشت مفسّر معصومِ قرآن, پرده از حقایق کتاب خدا بردارد ولی در فرصت کوتاهی که برای ششمین اختر فرزوان آسمان هدایت پیش آمد,شاهراه مذهب حق را برای رهروانِ از خلقت باز کرد , و فطرت تشنه انسانیت را به آب حیات عبادت و معرفت سیرآب کرد.
امید است پیروان مذهب حق روز عزای آن حضرت, آنچه در توان دارند در مراسم سوگواری انجام دهند تا مشمول دعای مستجاب او شوند که فرمود((رحم الله من احیی امرنا)) رحمتی که سرمایه ی سعادت و وسیله ی نجات از شدائد برزخ و قیامت است.
در راستای جنگ نرم و عمل به فرمایشات رهبر معظم انقلاب و مقابله با تهاجمات فرهنگی که ایمان مسلمین را نشانه رفته است و سعی در تخریب عقاید و افکارمان دارد در فضای مجازی پایگاه مذهبی دارالصادقیون را در سرزمین تکریم مقام عالی امام صادق علیهالسلام شهرستان رفسنجان (دارالصادقیون) ،راه اندازی نموده ایم.که وظیفه خود را در قبال احیای اندیشه های والای اهل بیت(علیهم السلام) و حفظ ارزش ها و دفاع از مبانی فکری انقلاب واسلام انجام داده و مطالبی سودمند برای کسانی که جویای حقیقت هستند ارائه نماییم.امیدواریم که شما خوانندگان عزیز با نظرات سازنده خود محبین صادق الائمه علیه السلام را ، در راستای عمل به وظیفه یاری نمایید. این پایگاه در راستای جنگ نرم و تبلیغات حرکت کاروان صادقیه در رفسنجان راه اندازی شده است وبیشتر مطالب آن در خصوص توسل وعشق به اهل بیت و احیای اندیشه های والای اسلام ناب محمدی و تکریم مقام عالی ارباب امام جعفر صادق (علیه السلام) می باشد.
آدرس:استان کرمان ، شهرستان رفسنجان
حسن آباد صادق الائمه علیه السلام نوق
احمدتقی نژاد

بایگانی

پربحث ترين ها

محبوب ترين ها

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

مردی که 60 سید را کشت!

حکایات و داستانهای جالب

مردی که 60 سید را کشت!

شیخ صدوق(ره) به سند معتبر از عبدالله بزاز نیشابوری روایت کرده که گفت: در میان من و حمید بن قحطبه طوسی معامله ای بود. در سالی به نزد او رفتم. چون خبر آمدن مرا شنید در همان روز ورود، مرا طلبید پیش از آن که جامه های سفر را تغییر دهم و آن هنگام وقت زوال از ماه مبارک رمضان بود .


چون بر او وارد شدم، دیدم حمید در خانه ای نشسته است که نهر آبی در میان آن جاری است. چون سلام کردم و نشستم، آفتابه و لگن آوردند. دستهای خود را شست و مرا نیز امر کرد که دستهای خود را بشویم . آنگاه خوان طعام او را حاضر کردند. از خاطر من محو شده بود که ماه رمضان است و من روزه دارم. چون دست به جانب طعام بردم روزه را به خاطر آوردم، دست کشیدم. حمید گفت: چرا طعام نمی‌خوری؟ گفتم: ماه مبارک رمضان است و من بیمار نیستم علتی و مرضی ندارم که موجب افطار باشد، آن پلید گفت: من نیز علتی ندارم و بدنم صحیح است. این بگفت و بگریست.


چون از خوردن طعام فارغ شد گفتم: ایّها الامیر( ای امیر!) سبب گریه شما چه بود؟


گفت: سببش آن است که در وقتی که هارون در طوس بود، شبی از شبها در میان شب مرا طلبید، چون به نزد او رفتم، دیدم شمعی به نزد او می سوزد و شمشیر برهنه نزد او گذاشته است و خادمی پیش او ایستاده. چون مرا دید گفت: تا چه اندازه دراطاعت من حاضری؟ گفتم: به جان و مال تو را مطیع و فرمانبردارم. پس ساعتی سر به زیر افکند. آنگاه مرا رخصت برگشتن داد. چون برگشتم باز پیک او به طلب من آمد و این مرتبه ترسیدم و گفتم: انالله و انا الیه راجعون گویا اراده قتل مرا کرده است. چون بر او داخل شدم، باز پرسید که چگونه است اطاعت تو نسبت به من؟


گفتنم: فرمانبرداری می کنم به جان و مال و فرزند و عیال.


پس تبسمی کرد. باز مرا رخصت بازگشتن داد. همین که داخل خانه خود شدم ، دیگر بار رسول او آمد و مرا به نزد او برد. چون بر او وارد شدم سخن سابق را تکرار کرد. این دفعه من جواب گفتم: اطاعت می‌کنم تو را به جان و مال و فرزند و دین خود.


رشید چون این جواب را شنید، بخندید و گفت: این شمشیر را بگیر و آنچه این خادم تو را بدان امر می‌کند بجای آر. پس خادم شمشیر را به دست من داد و مرا به خانه ای برد که در آن خانه مقفّل بود. خادم در یکی از آنها را گشود. در آن حجره بیست نفر دیدم از پیران و جوانان و کودکان که گیسوان داشتند و در بند و زنجیر بودند و همگی از فرزندان علی و فاطمه (علیهماالسلام) بودند.


آن خادم گفت: خلیفه تو را امر کرده است که اینان را گردن زنی. پس یک یک را بیرون می آورد و من در کنار آن چاه ایستاده بودم و آنان را گردن می زدم. تا آن که تمام آنان را کشتم. پس سرها و تن‌های ایشان را در آن چاه افکند و حجره دیگر را گشود. در آن حجره نیز بیست نفر از اولاد علی و فاطمه زهرا (علیهماالسلام) مقیم بودند.


خادم گفت: خلیفه امر کرده که اینان را نیز مقتول سازی. پس یک یک را من گردن می زدم و او سرها و بدنها را در چاه می افکند.


پس در حجره سوم را گشود. در آن حجره نیز بیست نفر از سادات علوی و فاطمی محبوس و در قید و بند بودند و گیسوها که علامت سیادت بود داشتند. خادم گفت: خلیفه امر کرده که اینان را هم گردن بزنی. پس یک یک را بیرون آورد و من آنها را گردن زدم؛ تا از قتل نوزده تن اینان بپرداختم. چون نفر بیستم را آورد و من آنها را گردن زدم؛ تا از قتل نوزده تن اینان بپرداختم. چون نفر بیستم را آورد مرد پیری بود. پیرمرد گفت: دستت بریده باد ای ملعون! نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وقتی از تو بپرسد برای چه شصت تن از اولاد مرا مظلوم و بیگناه بکشتی چه پاسخ خواهی داد و چه عذری خواهی آورد؟


من چون این سخن را شنیدم بر خود لرزیدم. پس خادم نزد من آمد و بانگ بر من زد. ناچار آن سید علوی پیر را به قتل رساندم و بدنهای همه را در چاه افکندم.


حال می اندیشم، من که شصت تن از اولاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را مظلوم و بی تقصیر کشته ام؛ نماز و روزه، مرا چه فایده بخشد؟ یقین دارم که پیوسته در جهنم خواهم بود.

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی