يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ

درباره سايت

پایگاه مذهبی دارالصادقیون

اللّهُمَّ صَلِّ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خازِنِ العِلْمِ الدَّاعی إِلَیْکَ بِالحَقِّ النُّورِ المُبِینِ،. اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَوَحْیِکَ وَخازِنَ عِلْمِکَ .
هدف از خلقت عالم معرفت و عبادت خداوند متعال است, و غرض از بعثت انبیاء از آدم تا خاتم تحقق آن است, رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تعلیم و تربیت بشریّت به معرفت و عبادت ,قرآن و کسی که نزد او علم تمام قرآن است به یادگار گذاشت.
هرچند حوادث روزگار نگذاشت مفسّر معصومِ قرآن, پرده از حقایق کتاب خدا بردارد ولی در فرصت کوتاهی که برای ششمین اختر فرزوان آسمان هدایت پیش آمد,شاهراه مذهب حق را برای رهروانِ از خلقت باز کرد , و فطرت تشنه انسانیت را به آب حیات عبادت و معرفت سیرآب کرد.
امید است پیروان مذهب حق روز عزای آن حضرت, آنچه در توان دارند در مراسم سوگواری انجام دهند تا مشمول دعای مستجاب او شوند که فرمود((رحم الله من احیی امرنا)) رحمتی که سرمایه ی سعادت و وسیله ی نجات از شدائد برزخ و قیامت است.
در راستای جنگ نرم و عمل به فرمایشات رهبر معظم انقلاب و مقابله با تهاجمات فرهنگی که ایمان مسلمین را نشانه رفته است و سعی در تخریب عقاید و افکارمان دارد در فضای مجازی پایگاه مذهبی دارالصادقیون را در سرزمین تکریم مقام عالی امام صادق علیهالسلام شهرستان رفسنجان (دارالصادقیون) ،راه اندازی نموده ایم.که وظیفه خود را در قبال احیای اندیشه های والای اهل بیت(علیهم السلام) و حفظ ارزش ها و دفاع از مبانی فکری انقلاب واسلام انجام داده و مطالبی سودمند برای کسانی که جویای حقیقت هستند ارائه نماییم.امیدواریم که شما خوانندگان عزیز با نظرات سازنده خود محبین صادق الائمه علیه السلام را ، در راستای عمل به وظیفه یاری نمایید. این پایگاه در راستای جنگ نرم و تبلیغات حرکت کاروان صادقیه در رفسنجان راه اندازی شده است وبیشتر مطالب آن در خصوص توسل وعشق به اهل بیت و احیای اندیشه های والای اسلام ناب محمدی و تکریم مقام عالی ارباب امام جعفر صادق (علیه السلام) می باشد.
آدرس:استان کرمان ، شهرستان رفسنجان
حسن آباد صادق الائمه علیه السلام نوق
احمدتقی نژاد

بایگانی

پربحث ترين ها

محبوب ترين ها

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

جریان تشرف آیة الله نمازی و حاشیه نگاری آن

حکایات و داستانهای جالب

جریان تشرف آیة الله نمازی و حاشیه نگاری آن

 این تشرف  که درمقدمه کتاب آیت الله نمازی آمده است حقیقتا خواندنی که نه ، چشیدنی است.ماجرای این تشرف را بخوانید .من با خواندن آن خیلی اشک ریختم. چه اشکی بود؟ نمی دانم.اشک فراق،اشک خجلت؟اشک ندامت؟اشک شوق … 

گوارایتان !


———————————-
در سال 1336 هجری از تهران به همراه جمعی از برادران ایمانی به مکّه معظّمه مشرّف شدیم. امیرالحاج و سرپرست ما «صدر الاشراف» بود. در آن زمان چیزی حدود 250 تومان تا 300 تومان می‌گرفتند و با ماشین‌هایی قرار‌داد می‌بستند که ما را به مکّه رسانده و از آن جا به عراق بازگردانند.
من برای چهاردهمین مرتبه بود که به بیت‌الله الحرام مشرّف می‌شدم و به عنوان روحانی کاروان خدمت می‌کردم. آن سال در راه بازگشت به عراق به خاطر مسائلی، عربستان قوانینی برای ماشین‌های حجّاج وضع کرده بود و آن این که ماشین‌های زائران خانة خدا باید در یک کاروان صدتایی و همراه هم حرکت کنند.
هر کاروان یک سرپرست داشت و یک ماشین هم، لوازم یدکی و ملزومات دیگر را همراه کاروان حمل می‌کرد. ضمناً دو ماشین پلیس، یکی در جلو و دیگری در عقب کاروان وظیفة حفاظت از قافله را بر عهده داشت ماشین ما دو راننده به نام‌های محمود آقا و اصغرآقا داشت که هر دو بچّة تهران بودند.
هنگامی که کاروان به راه افتاد اصغرآقا رانندگی می‌کرد. از قضا ماشینِ ما در آخر صف، پشت سر همة ماشین‌ها قرار گرفت و این موضوع اصغرآقا را خیلی ناراحت کرد و شروع کرد به غُرو لُند کردن و این که در حرکت از تهران ماشین آخری بودیم، در برگشتن هم آخری شدیم و باید تا آخر مسیر خاک بخوریم. من باید از صفِ ماشین‌ها خارج می‌شوم و می‌روم در جلوی ماشین‌های دیگر قرار می‌گیرم.
·     گم شدن در بیابان
اصغرآقا در نظر داشت که از صف ماشین‌ها جدا شده، پس از پیمودن مسافتی دوباره به کاروان ملحق شود و در جلوی کاروان قرار گیرد اما او نادانسته ماشین را منحرف کرد و از کاروان جدا شد. من به خاطر سفرهای متمادی می‌دانستم که بیابان‌های عربستان بی‌سروته و بی انتهاست. لذا او را خیلی نصیحت کرده و اصرار نمودم که از قافله جدا نشود و طبق ترتیب کاروان حرکت کند اما او گوش نکرد. حاجیان دیگر هم سکوت کردند و با من همراهی نکردند.
اصغرآقا تصمیم خود را گرفت و گفت: به اندازة کافی آب و بنزین داریم و می‌توانیم از یک راه فرعی خود را به جلوی کاروان برسانیم. او از کاروان جدا شد و در بیابان به راه افتاد و پس از طیّ مسافتی طولانی راه را گم کرد و نتوانست خود را به کاروان برساند.
کم‌کم شب هم فرا رسید. ما با داد و فریاد از او خواستیم که ماشین را متوقف کند تا نماز بخوانیم. وقتی از ماشین پیاده شدم؛ به آسمان نگاه کردم و دیدم که فاصلة ما با هفت برادران (هفت اورنگ) زیاد شده، فهمیدم که راه زیادی را به اشتباه آمده‌ایم به همین خاطر به راننده گفتم: «امشب را همین‌جا بیتوته می‌کنیم و فردا صبح از همان راهی که آمده‌ایم، باز می‌گردیم».
فردا صبح سوار شدیم تا از همان راه دیروزی برگردیم اما از آن جا که صحراهای حجاز دارای شن‌های نرم است و باد آن‌ها را پیوسته حرکت می‌دهد، نتوانستیم راهِ بازگشت را پیدا کنیم. هیچ اثری از راه دیشب بر سینة صحرا نبود از آن طرف، ماشین هم مرتّب در شن‌ها فرو می‌رفت، جهت‌های متعددّی را چند فرسخ، چند فرسخ پیمودیم و سرانجام ره به جایی نبردیم و دوباره شب فرا رسید.فردا صبح روز سوم، آب و بنزین هم تمام شد.
ابرهای ناامیدی
همه وحشت‌زده و ناامید شده بودیم. من به عنوان روحانی کاروان و کسی که سفرهای زیادی به خانة خدا آمده بودم گفتم: «این اصغرآقا بود که ما را به اینجا کشانید و گناه بزرگی را انجام داد. اما چاره‌ای هم نیست، بیاید همگی به امام زمان(ع) متوسّل شویم. اگر آن بزرگوار ما را از این بیابان هلاکت نجات بخشید، زهی سعادت و خوشبختی، اما اگر به فریاد ما نرسد همگی در این بیابان مُرده، طعمة حیوانات خواهیم شد. بیایید قبل از آن که بی حال شده و دست و پایمان بی‌رمق بیفتد، هر کس برای خود گودالی حفر کند و در آن گودال برود که اگر مرگ به سراغ ما آمد، در آن گودال‌ها جان بدهیم و حداقل بدن ما طعمة حیوانات نشود و با گذشت زمان، باد وزیده و شن‌ها را روی ما بریزد و در زیر شن‌ها مدفون شویم.
همه مشغول شدند و هر یک برای خود قبری کند و در این حال به حاجیان گفتم: جلوی قبر خود بنشینند تا به چهارده معصوم(ع) توسّلی بجوییم و خودم شروع به خواندن دعای توسّل کردم. ابتدا به رسول خدا(ص)، بعد به حضرت زهرا(س) و سپس به سایر امامان(ع)، وقتی  به امام عصر(ع) رسیدم، روضه‌ای خواندم و گریة زیادی کردیم. در این حال الهام شدم که همه با هم «آقا» را با این ذکر بخوانیم: « یا فارس الحجاز أدرکنا، یا اباصالح المهدی ادرکنا، یا صاحب‌الزمان ادرکنا» همه با حال ناامیدی و گریه و زاری این ذکر شریف را تکرار می‌کردیم و آقا را صدا می‌زدیم.
به حاجیان گفتم: « با خدا قرار بگذارید که اگر نجات یافتیم همة اموالی که به همراه داریم در راه خدا انفاق کنیم، با خدا عهد ببندیم که اگر نیازمندی به ما مراجعه کرد در حقّ او کوتاهی نکنیم و بقیة عمرمان را در برآوردن نیازهای مردم کوشا و ساعی باشیم».
 ·     اضطرار و انقطاع کامل
بعد از توسّل و توجّه، هر کسی مشغول راز و نیاز با خدای خود شده، من هم از جمع، جدا شدم و پشتِ تپة کوچکی رفتم و با خدای خود سخنانی گفتم که بماند. به امام زمان عرضه داشتم: «آقا جان اگر الان به فریاد ما نرسی، پس کی و کجا به فریادمان خواهی رسید؟». گریه و توسل عجیبی داشتم که قابل توصیف نیست. در مدّت عمرم چنین حالت شیرینی چه قبل و چه بعد از آن حادثه، دیگر در من پیدا نشد.
باران رحمت
در حال توسّل و تضرّع بودم که ناگهان آقایی در شکل و شمایل یک مرد عرب، به همراه هفت شتر که بارهایی بر آنان بود، در برابرم ظاهر شد. با آن‌که بیابان صاف و همواری در مقابل من بود و همه چیز از مسافت دور قابل رؤیت و دیدن بود، اما من آمدن او را ندیدم و متوجّه نشدم. خیال کردم از عرب‌های حجاز است و احیاناً شتربانی است که همراه شترهایش به مسافرت می‌رود و یا شاید رهگذری است که تصادفاً از این بیابان عبور می‌کرده است. با دیدن او به حدّی خوشحال شدم که از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدم. با دیدن او خود را در جَریه که مرز میان عربستان و عراق بود می‌دیدم. با خود گفتم: این آقا حتماً راه رسیدن به «جریه» را می‌داند و ما را راهنمایی خواهد کرد.
در حال بشاشت و شادمانی بودم که دیدم آن آقا به طرف من آمد، من هم از جا برخاستم و با خوشحالی به طرف او رفتم و به او سلام کردم. در پاسخ فرمود: «علیکم السلام و رحمةالله و برکاته». به هم که رسیدیم روبوسی کرده، من صورت او را بوسیدم. شمایل او در اوج زیبایی و جذّابیّت بود، و چشم و ابرو و صورت بسیار زیبا و نورانی داشتند. پس از سلام و روبوسی به زبان عربی فرمودند: «ضیّعتم الطریق؛ راه را گم کرده‌اید؟»
گفتم: بله.
فرمودند: من آمده‌ام که راه را به شما نشان دهم.
عرض کردم: خیلی ممنون.
بعد فرمودند: از این راه مستقیم بروید و از میان آن دو کوه بگذرید، به دو کوه دیگر می‌رسید، از میان آن‌ها هم بگذرید، جادّه برای شما نمایان می‌شود بعد طرف چپ را بگیرید تا به جریه برسید.
آقا پس از نشان دادن راه فرمودند: « النذور الّذی نذرتم لیس بصحیح؛ نذرهایی که کرده‌اید، صحیح نیست».
عرض کردم: چرا، آقای من؟
فرمودند: «نذر شما مرجوح است، اگر همة دارایی خود را در راه خدا انفاق کنید چگونه به عراق می‌روید؟ در حالی که شما چهل روز در عراق می‌باشید و به زیارت امام حسین(ع) و امیرمؤمنان(ع) و سایر امامان(ع) مشرّف می‌شوید، اگر آن چه راه همراه دارید، در راه خدا انفاق کنید، در مسیر، بدون خرجی می‌مانید و مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و تکدّی هم حرام است. آن‌چه را از مال و دارایی به همراه دارید، الان قیمت کرده و بنویسید و وقتی به وطن خودتان رسیدید به اندازة آن در راه خدا انفاق کنید، اکنون عمل به نذرتان مرجوح است.»
سپس فرمود: «رفقایت را صدا کن و فوراً سوار شوید، الان که به راه بیفتید اوّل مغرب در جریه هستید.»
دوستان ما هنوز در حال گریه و انابه و توسّل و تضرّع بودند و ما را نمی‌دیدند، اما ما آنان را می‌دیدیم. وقتی آن‌ها را صدا کردم، با دیدن ما یک‌باره از جا برخاستند و با خوشحالی به طرف ما آمدند. یکی یکی سلام کرده، دست آقا را بوسیدند. آن‌گاه حضرت فرمودند: «سوار شوید و از همین راه بروید».
به دوستان گفتم: «آقا، راه را به من نشان دادند، سوار شوید تا برویم».
یکی ازحاجیان به نام «حاج محمّد شاه حسینی» به من گفت: «حاج آقا! اگر راه بیفتیم ممکن است ماشین دوباره در شن‌ها فرو رود یا این که مجدّداً راه را گم کنیم. بیایید پول‌های نذر شده را همین الان به این مرد عرب به مقداری که می‌خواهد بدهیم، تا زحمت کشیده تا رسیدن به مقصد ما را همراهی کند».
آقا وقتی سخن حاجی مذکور را شنیدند، فرمودند: «[شیخ اسماعیل] جلوی من به همة آن‌ها بگو که نذر آن‌ها صحیح نیست». من هم به حاج محمّد و سایر حجّاج گفتم: «آقا می‌فرمایند نذر شما مرجوح است و صحیح نمی‌باشد، اگر همة دارایی و اموال‌تان را الان در راه خدا بدهید با کدام پول می‌خواهید به عراق بروید و از آن‌جا به ایران برگردید؟ در عراق مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و گدایی هم حرام است».
آن آقا همچنین فرمودند: «من می‌دانم پولی که همراه دارید برای شما در سفر کافی است وگرنه خودم به شما پول می‌دادم».
ما دیدیدم نمی‌توانیم آقا را با پرداخت پول با خود همراه کنیم، یک‌باره به قلبم الهام شد که آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن خیلی عقیده‌مند می‌باشند به همین خاطر قرآن کوچکی را که در جیب بغلم بود بیرون آورده و ایشان را به قرآن سوگند دادم.
آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم می‌خوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد. حالا که مرا به قرآن قسم دادی می‌آیم».
سپس فرمودند: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) می‌نشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.»
به محمودآقا گفتم: تو رانندگی کن. آقا شترهایشان را همان جا خوابانیدند و خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشستم.
·     حرکت
حاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: «بگو ماشین را روشن کند». در این حال هیچ یک از مسافران و راننده‌‌ها به نداشتن بنزین و آب توجّهی نداشتند. حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابه‌اشان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.
ماشین بدون این‌که در شن‌ها فرو رود، به سرعت راه خود را می‌پیمود. وقتی از میان آن دو کوه گذشتیم همان‌طور که آقا فرموده بودند دو کوه دیگر ظاهر شد. آقا فرمودند: «بگو از میان این دو کوه حرکت کند». من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو کوه حرکت کن.
آقا با این که اصلاً فارسی سخن نگفتند و تنها با من به عربی صحبت می‌کردند اما نام من و سایر زوّار و حجّاج و راننده‌ها را می‌دانستند و همه را به اسم، نام می‌بردند و سخنان فارسی ما را متوجّه شده، پاسخ می‌گفتند.
وقتی به وسط دو کوه رسیدیم، حضرت به آسمان نگاهی کرده، فرمودند: «الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بایستد. همه پایین بیایید و نماز خود را بخوانید. من هم نماز خود را بخوانم، رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشین بخورند تا اول مغرب ان‌شاءالله به جریه برسیم».
من سخنان آقا را به حاج محمود گفتم، ایشان هم ماشین را نگه داشت. وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند: «آب که ندارید؟» عرض کردم: خیر، آبی نداریم. حضرت در این هنگام درختچة خاری را که به ضخامت یک عصا بود به من نشان دادند و فرمودند: «آن درخت را که می‌بینی، کنار آن چاهی است. بروید، آب بنوشید، وضو بگیرید و نماز بخوانید، مشک‌ها را هم پُر کرده، ماشین‌تان را هم آب کنید. من همین‌جا نماز می‌خوانم، من وضو دارم.»
وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دیدیم که آبی زلال و گوارا داشت و حدود یک وجب یا کمی بیشتر از سطح زمین پایین‌تر بود. به راحتی دستمان به آب می‌رسید و می‌توانستیم از آن آب نوشیده و وضو بگیریم.
 بعد از انجام کارها و خواندن نماز، آقا هم که نمازشان به پایان رسیده بود، تشریف آوردند و فرمودند: «همه ناهارشان را داخل ماشین بخورند» بعد از این که ماشین به راه افتاد، من مقداری آجیل و خوراکی برداشته، به حضرت تعارف کردم اما ایشان چیزی برنداشتند و فرمودند: «نمی‌خواهم». مقداری نان که خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تمیز درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم که حضرت مقداری برداشتند اما ندیدم  از آن بخورند.
آن‌گاه حضرت از بعضی از شهرهای ایران مانند همدان، کرمانشاه، مشهد تعریف کردند و از بعضی از علما مانند «ملاّ علی همدانی» تمجید نمودند. و دربارة  «آیت‌الله وحید خراسانی» ـ حفظه الله ـ  که در آن زمان به شیخ حسین خراسانی معروف بودند، توجهی نموده، فرمودند: «برکات و عنایات ما به ایشان می‌رسد».
 آن‌گاه مقداری هم به من امیدواری داده، فرمودند: «شما ان‌شاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد». و درباره ناراحتی‌هایی که داشتم، دلداری دادند، بحمدالله، آن گرفتاری‌ها برطرف شد.
در طیّ مسیر دربارة بعضی از علما، صحبت‌هایی به میان آمد ـ آقا از بعضی از مراجع مثل «آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی» و دیگر آقایان تعریف و تمجید کردند.
·     ایران از برکات اهل بیت برخوردار است
حضرت در پاسخ بعضی از مسائلی که خدمتشان عرض می‌کردم، می‌فرمودند: «همة این‌ها از برکات ما اهل بیت است». در این حین عرضه داشتم: «در جاده‌های ایران، چند فرسخ به چند فرسخ، قهوه‌خانه، آب، روشنایی و میوه است. اما این‌جا هیچ چیز نیست».
حضرت فرمودند: «در همه جای ایران، نعمت وافر و فراوان است و همة آن‌ها از برکات ما اهل بیت است» و من غافل از همه جا و همه چیز، اصلاً متوجّه مقصود آن حضرت نبودم. ماشین همچنان راه خود را با قدرت می‌پیمود تا این‌که اول مغرب ـ همان ‌طور که آقا فرموده بودند ـ به جریه در مرز میان عراق و عربستان رسیدیم.
در این هنگام آقا فرمودند: «من دیگر می‌روم. از این جا به بعد راه را به تنهایی نروید. امشب را در جریه بمانید، فردا یک قافلة صدتایی از مکّه می‌آید، شما با آن قافله همراه شوید.»
عرض کردم: چشم! امشب همین جا می‌مانیم. شما هم نزد ما بمانید و میهمان ما باشید.
حضرت فرمودند: «شیخ اسماعیل، من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی، من هم اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا می‌سپارم و دوباره تکرار می‌کنم: آن نذری که کردید، صحیح نیست. شما مراقب باشید که این‌ها دارایی‌شان را به کسی نبخشند همان‌طور که قبلاً گفتم اموالتان را حساب کنید و بنویسید، بعد در وطن خودتان به اندازة آن انفاق کنید».
حدود سه ساعت به ظهر مانده همراه آقا سوار ماشین شدیم و تا مغرب خدمت ایشان بودیم. امام عصر(ع) پیوسته مشغول ذکر بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری را می‌گویند. شالی به کمرشان بسته بودند و به هیئت اعراب حجاز شمشیری بزرگ در طرف راست و شمشیر کوچکی در طرف چپ خود آویخته بودند و چیزی مانند یشناق (نوعی سرپوش) که عرب‌ها بر سرشان می‌اندازند، به سر مبارک انداخته بودند اما پیشانی نورانی و ابروهای کمند و چشمان جذّاب‌شان کاملاً دیده می‌شد و خیلی خوش‌اخلاق بودند. در این هنگام من برای انجام کاری از ایشان اجازه خواستم. ایشان چند قدمی همراهی کردند و همین طور که مشغول صحبت بودم دیگر آقا را ندیدم، تازه فهمیدم که چه بر سرمان آمده است.
رفقا را صدا زدم؛ حاج عبدالله! حاج محمد! کور باطن‌ها! از صبح تا حالا حدمت آقا بودیم اما او را نشناختیم با گفتن این سخن و فهمیدن موضوع همه شروع به گریه کردند. صدای گریة حجّاج بلند شد. بر اثر گریه زیاد و سر و صدا، چند تا از شُرطه‌ها و پلیس‌ها با عجله در خیمه‌ای که برپا کرده‌ بودیم آمدند و گفتند: «کی مرده؟» آنان خیال می‌کردند کسی از گروه ما مُرده است و ما برای او گریه و زاری می‌کنیم.
من گفتم: «کسی نمرده، ما راه را گم کرده بودیم، حالا که راه را پیدا کرده‌ایم، گریه می‌کنیم». یکی از آنان گفت: «خدا را شکر کنید که راه را پیدا کردید، این که گریه ندارد». در این حال که ما با شُرطه‌ها مشغول صحبت بودیم، صدای اذان بلند شد و مغرب شده بود. به راننده‌ها گفتم: «اسم شما را از کجا می‌دانست؟ اصغرآقا اسم تو را از کجا می‌دانست که فرمود: «اصغر آقا مقصّر است» اصغرآقا بنا کرد به سر زدن و گریه کردن و گفت: راست گفتید. تقصیر من بود، من سبب گم شدن شما شدم. گفتم: الحمدلله، عاقبتش بخیر شد، تو ما را گم کردی، اما الحمدلله به نعمت ملاقات مولایمان رسیدیم.
نقد مطلب:
با سلام
با اجازه آقای دکتر رجایی چند نقد به این مطلب وارد است. غیر از مطالبی که دوستان نوشتند از جمله در تعارض بودن با روایتی که هر کس ادعای مشاهده کرد…
اما 1: منظور از سال 1336 چه سالی است؟ شمسی یا قمری؟اگر سال 1336 قمری باشد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی زنده بوده است اما اگر سال شمسی باشد ایشان وفات کرده بوده است.
“اصفهانی در اثر سانحه ‏ای به زمین خورد و پس از بازگشت به کاظمین در شب نهم ذیحجه ۱۳۶۵ در ۸۱ سالگی درگذشت و در حرم علی بن ابیطالب(ع) دفن شد.”
تاریخ شمسی :       13/8/1325        آبان
تاریخ قمری :        9/12/1365        ذی‌الحجه
تاریخ میلادی :      4/11/1946        نوامبر
روز :     دوشنبه
و اگر تاریخ تاریخ قمری بوده باشد ایت الله وحید هنوز به دنیا نیامده است.
2 آیت الله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی چه کسی بوده است؟ در چه تاریخی متولد و در چه تاریخی وفات کرده است.حداقل سرچ در اینترنت نتیجه ای نداشت جز همین داستان.ایشان ساکن کجا بوده است؟ تهران؟ زیرا با کاروان تهرانی ها به حج رفته است؟ ساکن شاهرود؟ مقداری نان که از گندم خوب شاهرود خودم درست کرده بودم!!!! بعد از مدتها که رفتن به حجاز طول کشیده است هنوز این نان را به همراه داشته است.جالب است در کنار صندلی راننده نشسته بوده است و این نان نیز کنار ایشان بوده است.!!!
3- در آن دوره آیا واقعا تعداد 100 ماشین می توانسته اند با هم در حرکت باشند. خصوصا که اگر تاریخ را قمری بگیریم هنوز ماشین نبوده است واگر شمسی بگیریم تهیه این همه ماشین از ایران کار بسیار شاقی بوده است. وضعیت جاده را نیز شما اضافه کنید.این حوادت و مسائل چه چیزهایی بوده است که باید ماشین ها در کاروان 100 تایی اسکورت شوند؟ آیا بودن فقط دو ماشین پلیس برای امنیت کافی بوده است؟ آیا در آن زمان پلیس از چنین نیرو و امکاناتی برخوردار بوده است؟ راستی حرکت ماشین ها در کاروان 100 تایی از حجاز به عراق بوده است یا از تهران نیز به عراق همین گونه بوده است.چون اصغر آقا غرولند می کرد که در حرکت از تهران نیز ماشین آخری بودیم.
4 -اصغر آقا در بیابانی غریب چه جاده فرعی را گرفت؟ هیچ راننده عاقلی حاضر به این کار می شود؟ تازه ماشین پلیس که در عقب کاروان هست چگونه اجازه این کار را به ایشان داده است؟
5 آقای شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی چه روحانی باحالی بوده است.این همه  مهذب بوده است که خدمت امام زمان ع برسد اما نتوانسته است در طول حج چند نفر از حاجیان را با خود همراه سازد که وقتی به راننده می گوید نرو با توجه به سابقه حجی که دارد با این حال هیچ کدام با او همراهی نمی کند. در ضمن در پایان نیز همه تقصیرها گردن اصغرآقا میفتد و حتی امام نیز به حاجیان گوشزد نمی کند شما نیز باید با حاج شیخ همراه می شدید. فقط گویا باید مساله نذرها گوشزد شود.
6 در تضرع ها آقا را با عنوان فارس الحجاز صدا می زدند اما ایشان با 7 شتر ظاهر می شوند.در همه تشرف هایی که من خوانده ام امام با اسب بودند اما اینجا با 7 شتر!!!!
7- چگ.نه بود که شب متوجه تمام شدن آب و بنزین خود نشدند؟؟ صبح روز سوم متوجه شدند؟ چرا ناله و زاری را در شب که به اخلاص نزدیک تر است انجام ندادند؟
8- آیا همه صحراهای حجاز دارای شن نرم است؟ در جاهایی که شن های نرم به این گونه هستند کمتر یا کوهی پیدا می شود؟  با یانکه بیابان صاف و همواری در مقابل من بود و همه چیز از مسافت دور قابل رویت و دیدن بود ….من هم از جمع، جدا شدم و پشتِ تپة کوچکی رفتم….دوستان ما هنوز در حال گریه و انابه و توسّل و تضرّع بودند و ما را نمی‌دیدند، اما ما آنان را می‌دیدیم!!!!
9- دوستان با خوشحالی به طرف ما آمدند. یکی یکی سلام کرده، دست آقا را بوسیدند…. خود حاج شیخ خیال کردند از عرب های حجاز است و احیانا شتربانی است که .. اما دوستان همه دست آقا را بوسیدند. کدام ایرانی خصوصا در آن وصعیت یک عرب میبیند دست او را می بوسد؟؟؟؟؟
10 حاج محمد شاه حسینی می خواست همه نذرها را یک جا به این مرد عرب بدهد!!! آقا 7 شتر را که به جان عرب وابسته است آنجا رها کند و همراه آنان بیاید(اطلاع ندارند که حضرت صاحب هستند) ممکن است ماشین در شن ها فرو رود.خوب در شن فرو رود این مرد عرب می تواند آنها را از شن نجات دهد.
11 اقا گفتند «من می‌دانم پولی که همراه دارید برای شما در سفر کافی است وگرنه خودم به شما پول می‌دادم» کسی که احتمال می رود شتربان است اینهمه پول در وسط بیابان به همراه دارد؟
12 حاج شیخ آقا را به قرآن قسم می دهد اما آقا به ایشان می گوید به قرآن قسم نخور چرا به قرآن قسم می خوری؟ ایشان که به قرآن قسم نخورده بود بلکه آقا را به قرآن قسم داد….
آقا با داشتن 7 شتر فقط به خاطر قسم به قرآن همراه آنان می اید؟؟؟؟؟/
13- از 3 ساعت قبل از ظهر تا مغرب آقا داخل ماشین بود هیچکس متوجه نشد این آقای عرب از کجا همه آنها را می شناسد؟ اسم آنها را می داند… فارسی را متوجه می شود….
14 چرا آقا نماز را فرادا خواند؟ چرا جماعت برپا نشد؟ مگر آقا به ارزش جماعت توجه نداشتند؟
15 هیچ کدام حواسشان به تمام شدن آب نبود آقا گفت آب که ندارید…وسط بیابان چاهی دارای آب زلال و با فاصله یک وجب یا کمی بیشتر … جل الخالق!!!
16 همه نهار را داخل ماشین خوردند.3 روز در مسیر بودند و گویا نهار آماده و کنسرو همراه داشتند!!!! حضرت مقداری نان برداشند ولی نخوردند… و در همه این حالت باز به ذهن هیچ کس نمی آید که در محضر چه کسی هستند…
17- و دربارة حضرت «آیت‌الله وحید خراسانی» ـ حفظه الله ـ  که در آن زمان به شیخ حسین خراسانی  معروف بودند،(چرا در آن زمان از نام خانوادگی ایشان یادی نمی شده است و بعدها که مشهورتر و معرف تر شده اند نام خانوادگی وید اضافه شده است) توجهی نموده، فرمودند: «برکات و عنایات ما به ایشان می‌رسد». چناچه نوشتم اگر سال 1336 قمری باسد که ایشان بدنیا نیامده بودند. اگر سال شمسی بوده است که 36 سال داشته اند و از آنچنان معروفیتی برخوردار  نبوده اند.ایشان در آن زمان در ایران نیز نبودند”و به قصد تکمیل مبانی در سن ۲۷ سالگی به نجف رفت و در درس میرزا عبدالهادی شیرازی و محسن حکیم و بخصوص سید ابوالقاسم خویی شرکت جست و یکی از شاگردان برجستهٔ وی است….”او از سال ۱۳۷۸ هجری قمری پس از تدریس سال‌های متوالی دروس سطح، درس خارج فقه و اصول را آغاز نمود و نزدیک به دوازده سال در نجف آن را ادامه داد.
پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۹۰ هجری در شهر مشهد به تدریس پرداخت و بعد از یک سال به شهر قم مهاجرت نمود”
18- در طیّ مسیر دربارة بعضی از علما، صحبت‌هایی به میان آمد ـ آقا از بعضی از مراجع مثل «آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی» و دیگر آقایان تعریف و تمجید کردند… سیاق جمله نان می دهد که از علمایی که نام برده شده است زنده بوده اند اما ایت الله اصفهانی در آن زمان در قید حیات نبوده است.
19- واقعا در آن دوره در جادهه ای ایران چند فرسخ به چند فرسخ قهوه خانه آب روشنایی و میوه بوده است؟؟؟؟ خصوصا روشنایی سال 1336؟؟؟
20 دوبار آقا فرمود از برکت ما اهل بیت است و نه حاج شیخ و نه راننده هیچ کدام توجه نداشتند؟؟؟
21آقا گفتند من دیگر می روم هیچ کس نگفت کجا؟؟ این کسی که به خیال میامد شتربان است شترها را رها کرده است حالها این ها را به مرز رسانده است هیچ کس هیچ فکری به ذهنش نمی رسد.به نظر شما کسی داخل ماشین بوده است؟؟
22 فردا یک قافلة صدتایی از مکّه می‌آید.. در آن دوره چه تعداد ماشین به حج می رفته اند و چند هزار نفر به حج می رفتند که هر 2-3 روز کاروان 100 تایی از ماشین ها از حجاز به عراق میامدند؟؟؟
23- شیخ اسماعیل! من کار زیادی دارم،.. آقا کار زیادی داشتند ولی با این حال اجازه می دهد که اختیار او به دست کس دیگری باشد و با یک قسم از جانب دیگری همه کارهای خود را رها کنند. آقا می توانست مانند همان اول تا رسیدن به جاده آدرس بدهند. اصلا می توانست آنان را تا رسیدن به جاده همراهی کنند چه نیاز بود تا لب مرز همراهی کنند؟ در بسیاری از تشرف ها از جمله تشرفی که در مفاتیح آمده است امام افراد را از طریق غیر طبیعی به مقصد رسانده اند اما اینجا با کار زیاد حدود یک روز در خدمت کاروانی قرار گرفتند که وقتی راننده می خواست  از جاده منحرف شود هیچ کس با روحانی کاروان همراه نشد…
24 چه نیازی هست که 3 بار برای نذرها تاکید کنند. معلوم است این کاروان بعد از رفتن اقا و توجه به اینکه چه کسی بوده است به همان یک بار نیز گوش میدهند و خصوصا که مطلب درباره پول و مال است و داشتن یک بهانه برای خرج نکردن کافی است… تازه به حاج شیخ ماموریت می دهد مراقب باش دارایی هایشان را به کسی نبخشند..
25- آقا چه نیازی به داشتن دو شمشیر داشتند … آقا کلی ذکر می گفتند اما متوجه نشدند چه می گوید و نپرسیدند هم…
26 آقا راننده را علی اصغر صدا زدند اما حاج شیخ می گوید ایشان گفت اصغرآقا مقصر است..
27..
اقا و مولای ما شرمنده ایم.. شرمنده از اینکه چنان گرفتار خود و دنیا شده ایم که شما را فراموش کرده ایم. چنان گرفتار که این حاجیان اگرچه چندین ساعت با آنان باشی باز به تنها کسی که فکر نمی کنند تو هستی. تو را صدا می زنند از تو کمک می خواهند اما هنگام کمک باز به یاد تو نیستند…
آقا شرمنده ایم به خاطر اینکه چنان شما را فراموش کرده ایم و به جای اینکه که هر صبح و  شام به یاد تو باشیم باید کسانی با چنین داستانهایی ما را به یاد تو اندازند….. آقا جان شرمنده ایم .. شرمنده که با این همه حقیقتی که درباره تو وجود دارد نیازمند داستانیم برای به یاد تو اشک ریختن
السلام علیک فی اللیل اذا یغشی و فی النهار اذا تجلی
از دکتر رجایی عزیز  و همه خوانندگان به خاطر تصدیع فروان عذر می خواهم. و مطمئنم که دکتر عزیز چنان به فکر مولا و امام خود بوده اند که فراموش کردند به این نکات توجه کنند وگرنه می دانیم عالمان تاریخ خصوصا از نوع تحلیلی به داستان های تاریخی بسیار بیشتر با دیده نقد می نگرند..
یا علی
رهگذر
جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲ ۱۴:۳۶
در پاسخ جناب علی آقا (ali15as51) باید مطالبی را بنویسم که امیدوارم مرضی خداوند متعال باشد:
1- اینکه علی آقا دلداده امام زمان علیه السلام هستند و برای نوشتن وقت صرف کرده اند، نشان می دهد که نیت ایشان خیر بوده و برای پرهیز از خرافه گرایی این کار را کرده اند که در خور تحسین است. اما امیدوارم به این نوشته هم توجه کنند. مطالب را به ترتیب شماره ای که ایشان نوشته اند پاسخ می دهم و چون شماره 1 نداشت، پاسخهای اصلی از شماره 2 شروع می‏شود که امیدوارم علیرغم اطاله کلام مفید باشد، قبلاً عرض کنم که نقلهایی از این دست برای اثبات دلایل خاصی را لازم دارند و نمی توان هر گفته ای را قبول کرد و یا اینکه همانطور که همانطور که قبلاً نوشتم شاید ایشان از ابدال و اوتاد بوده باشند، اما دلایل شما برای رد این ماجرا نادرست است:…
رهگذر
جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲ ۱۴:۳۸
… اگر دقت کنید می بینید که اتوبوسهای حاجیان در قدیم تعداد کمتری مسافر داشته؛ ممکن است فقط دو یا چند کاروان اتوبوس 100 تایی وجود داشته، بنابراین اینکه اتوبوسها به دلیل امنیتی یا موارد دیگر از طرف عربستان با دو ماشین حفاظت، هدایت یا کنترل در کاروانهای 100 تایی به مرز عراق و عربستان اعزام شده باشند، امر بعیدی نبوده است. ظاهراً در هنگام ورود به حجاز این قانون نبوده و یا اگر بوده در این ماجرا ذکری به میان نیامده و اینکه اصغر اقا گفته در حرکت از تهران هم اتوبوس آخر بودیم، می تواند اشاره به زمان حرکت چند اتوبوس همانجا داشته باشد و نه حرکت کاروان 100 تایی.
4- ما که دقیقاً نمی دانیم ولی احتمال آن را بدهید که چنین اتفاقی افتاده باشد ولازم نیست که فضای ذهنی مورد قبول خودمان را ملاک قرار دهیم.
5- تشرف به محضر امام علیه السلام با موضوع مورد اشاره شما(که دیگران به حرفش گوش نمی دادند ولی امام زمان علیه السلام گوش داده اند) منافاتی ندارد و شاید ایشان نخواسته اند به همه مقصرها اشاره کنند و مقصر اصلی را معرفی کرده اند.
6- فارس الحجاز یکی از القاب امام زمان علیه السلام است که اشاره به حجازی بودنشان دارد. مگر الزام دارد که اگر کسی امام علیه السلام را با این نام صدا بزند، اجابت او همراه با حضور اسب باشد و اگر با شتر بود به دلایل قطعی دیگری مشخص شد که امام علیه السلام هستند، به خاطر همراه داشتن شتر انکار شوند؟!
رهگذر
جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲ ۱۴:۳۹

7- مگر ناله و زاری وقت خاصی دارد و حتماً باید شب باشد؟ چه کسی گفته دعای روز آن هم در نهایت بیچارگی و در آستانه مرگ، از اخلاص دور است؟! بر عکس در روز بعد استیصالشان بیشتر و موجب توجه خالصانه تر شده است. اگر در شرح ماجرا دقت می کردید و به انگیزه ناباوری ماجرا (به هر دلیل) مطلب را نمی خواندید برایتان مشخص می شد که سه ساعت قبل از ظهر با آقا به راه افتاده اند و اگر مدتی برای حال تضرع را هم در نظر بگیریم، اوایل روز (احتمالاً بعد از مدتی حرکت) بوده که آب و بنزینشان تمام شده و نه شب قبل!
8- واقعاً ممکن نیست که در صحرای حجاز یک تپه کوچک وجود داشته باشد؟ ممکن نیست از این تپه امکان نظاره بر جمعی دیگر بدون دیده شدن وجود داشته باشد؟ ممکن نیست در صحرای عربستان کوه وجود داشته باشد؟ مگر نگفته سه ساعت قبل ظهر حرکت کرده و بعد از مدتی به کوه رسیده اند؟ آیا ممکن نیست که در پهنای دشت در طول مدت حرکت چند ساعته (3 ساعت قبل ظهر تا اذان مغرب) به کوههایی هم رسیده باشند؟! آیا شما همه صحاری عربستان را دیده و می شناسید که چنین احتمالی را رد می کنید؟!

رهگذر
جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲ ۱۴:۴۱

9- ایشان اشاره داشته که وی فردی نورانی بوده و توصیف او و دستبوسیش نشان می دهد که نورانیت وی برای دیگران هم مشخص بوده. از آن گذشته ایرانیانی که از حج برگشته و آداب دست بوسی اهل فضل در بین انان رایج است، چگونه است که دست کسی که واسطه نجاتشان از مرگ شده وشخص موقر و قابل احترامی است، را نبوسند؟! در همین جا لازم است اشاره کنم به یکی از نوشته های قبلی اقای دکتر رجایی که دست بوسی را ممدوح نمی دانستند و درخواست کنم که در این مورد بیشتر تحقیق کنند.
10- مگر ممکن نبوده که آن مرد عرب که آن مسیرها را به خوبی می شناخته شتران خود را در آنجا رها کرده و بازگردد؟! اگر ماشین در شن فرو برود یا هر اتفاق دیگر آیا حضور مرد عرب و آشناییش با منطقه موجب اطمینانشان نبوده که به هر وسیله ای سعی کنند او را با خود همراه کنند(و مثلاً قبل از تلف شدن پیاده تا منزلی خود را برسانند)؟!
11 و 12 – اگر ایشان امام زمان علیه السلام بوده باشند، چرا که نه؟! منظور همان قسم دادن به قرآن بوده. شاید در نقل و ترجمه کلام عربی ایشان اشتباهی رخ داده باشد.
13- شما به نحوه تشرف افراد که در مفاتیح مذکور شده اشاره کرده اید که اگر حضرت بخواهند امکان تصرف در فهم دیگران وجود داردو البته اتفاقاً همین عجایب است که موجب توجه به مقام آن آقا می شود.
14- احتمال نمی دهید که آقا می خواسته اند آداب خاصی را انجام دهند؟ اگر خودشان نماز جماعت را برگزار می کردند، خود شما متعرض نمی شدید که چطور مرد عرب شتربان خود را امام جماعت کرده است؟! عذرخواهی می کنم ولی اگر آن فرد امام زمان علیه السلام بوده باشند، شما کی هستید که برایشان تعیین تکلیف کنید؟! ضمن اینکه ممکن است زایرین نماز را به جماعت و امامت آیت الله نمازی ادا کرده باشند.
15- در نقل ماجرا نکته ای که دال بر عدم توجه زوار به نداشتن آب وجود ندارد. آنان می دانستند که آبشان تمام شده و اگر آب هم نمی بود تکلیف نماز از آنان ساقط نمی شد ؛ و اما به راستی جل الخالق که در وسط بیابانی چنین آبی چنان وجود داشته باشد و این هم خود شاهدی بر کرامات آقا بوده است.
16- مگر ناهار خوردن در ماشین منعی دارد؟! آنان فقط آب و بنزین را تمام کرده بودند نه نان و آجیل و امثال آن که مورد استفاده شان قرار گرفته است. شما چرا همه چیز را بعید می دانید؟! بالاتر نوشتم تصرف امام علیه السلام در ذهن افراد ممکن است.
رهگذر
جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲ ۱۴:۴۳

21- امکان شناخته نشدن امام علیه السلام(علیرغم حضور) را برای این افراد رد نکنید. آیا زائرانی که دغدغه های دیگری داشتند، از مرد عربی که از همراهی آنان امتناع داشت، باید سوال می کردند که کجا می خواهی بروی؟! ضمن اینکه وقتی به مقصد رسیده و خیمه ای برپاکرده بودند، داخل ماشین چرا باید کسی مانده باشد؟!
22- با توجه به آنچه بالاتر اشاره کردم اگر هر اتوبوس ظرفیت 40 نفر را داشته باشد، هر کاروان 4000 نفره است اگر تعداد زایرین عراق و ایران در آن سال 20000 نفر هم بوده باشد، تعداد کاروانهای 100 نفره 5 تاست و اگر هر روز یک کاروان هم حرکت کرده باشد، رسیدن کاروان دیگر بعد از 3 روز محتمل است. ضمن اینکه آمار زایران ایران و عراق احتمالاً بیش از 20000 نفر بوده و هر کاروان کمتر از 4000 نفر بوده است.
23- کیفیت تشرف به عوامل مختلفی بستگی دارد و شما نمی توانید با این دلیل واقعی نبودنش را اثبات کنید. اگر بدانید مقام امام علیه السلام چیست، این استبعاد را نخواهید داشت.
24- بهانه برای خرج کردن پول در راه نادرست زیاد است و آقا تأکید داشته اند که در راه درست و مطابق نذر استفاده شود. تذکر دادن برای امر حق همیشه پسندیده است و اگر قبول کنیم که ایشان حضرت ولیعصر علیه السلام بوده اند، تکرار این تذکر را نیز می پذیریم.
25- مگر حمل دو شمشیر و استفاده های متفاوت از آنها برای یک عرب بیابان عربستان امر نادرستی است که برای امام عصر علیه السلام ناموجه باشد؟ مگر باید ذکر را می پرسیدند؟ اگر نپرسیدند و نفهمیدند، ماجرا انکار شدنی خواهد بود؟!
26- شاید نام اصلی او علی اصغر بوده که اصغرآقا صدایش می‏زده‏اند و یا در نقل اشتباهی بوده باشد.والله اعلم
بدیهی است که هر ماجرایی برای یادآوری یاد و نام حضرت علیه السلام اثرخود را دارد. اما آنچنان که شما نوشته اید آیت الله نمازی را به دروغگویی متهم کرده اید که برای کسی که به مقامات عرفا و علما و امام زمان علیه السلام اعتقاد دارد و از مراجع با احترام یاد می‏کند، حرف جسورانه ایست. زنهار برادر!
در این روز جمعه برای ظهورش دعا کنیم تا خود از دیدگان ما پرده های جهل را کنار زده و توفیق فهم حضورش را به ما عنایت فرماید. از اطاله کلام عذرخواهی می کنم. اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ:
براین نوشته و نوشته قبل چندسطر می نویسم
پاسخ نویسنده به جناب رهگذر و…
جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲ ۲۱:۲۶
سلام از هردوبرادرمتشکرم
اتفاقا من هم میخواستم همین نکته آخرراتذکربدهم وآن اینکه آیت الله نمازی چراباید دروغگوباشدکه مابرای ردادعای او بیست وجنددلیل بیاوریم؟
سیاق مطلب نشانگراین است که اتفاق مهمی افتاده است .شخص موردنظر اگر از یاران نزدیک امام نباشد که نبوده قریب به یقین خود حضرت بوده اند
نکته دیگر
مردم گرفتارحضرت ر ا صدازده اند و خودحضرت اجابتشان کرده است
نوع بیانهای فرد عرب دلیل براین است که وی از ابدال واوتاد نبوده است والا اگر از ابدال بود می بایست برای روشن شدن ذهن ان افراد بنحوی به این اشاره می کرد.نکته مهم اینکه ایت الله می گویدایشان فرمودهمه اینها که مردم ایران دارنداز برکات مااهل بیت است.
والله اعلم
مشکل مادربرداشت وپذیرش اینگونه تشرفات این است که با پیشداوری از شخصیت امام به سراغ مطلب می رویم
تشرفات یکجورنیستند برای هرکس ینابه شخصیت وموقعیتش یک نوع تشرف هست
بعضیها چنان مقامی دارند که از قبل میدانند درچه ساعتی وکجا دارند خدمت امام میرسند.
با سلام خدمت دکتر رجایی و رهگذر گرامی و دوستان
ممنون از دکتر رجایی که نظرات را تایید کردند و ممنون از رهگذر که نقد کردند.
ابتدا باید عرض کنم با تمام وجود به حضور حضرت و نه ظهورش ایمان دارم و تشرف را نیز قبول داشته و در آن شکی ندارم. و البته با توجه به تحصیلات خود در بسیاری از احادیث و داستانهایی این چنین بسیار سخت گیر و دقیق عمل می کنم. من خدای ناکرده ناخواستم در مورد آیت الله نمازی شاهرودی نیز نسبت دروغ گویی بدهم. اما تا جایی که من تحقیق کردم (سرچ اینترنتی) جز نقل همین مطلب چیزی از ایشان ندیدم. از دکتر رجایی نیز تقاضامندم کتابی که این مطلب را از آن نقل کرده اند معرفی کنند و یا اگر کتابی در مورد این بزرگوار می شناسند. اما اینکه کسی به مقدمه کتابی از بزرگان چیزی بیفزاید نیز قابل رد کردن نیست.
جواب نقدهای رهگذر این آماده است ولی به جهت تصدیع وقت عزیزان از آن می گذرم. این 26 مورد که نوشته شد به ذهن اینجانب رسید شاید دقت بیشتری شود موارد بیشتری نیز یافت بشود. اگرچه این موارد نیز همه احتمالی هستند و هیچگاه نه در قبول و نه رد این مطالب نمی توان قطعی سخن گفت.
و اما شماره 1 که آقای دکتر تایید نکرده اند :1: منظور از سال 1336 چه سالی است؟ شمسی یا قمری؟اگر سال 1336 قمری باشد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی زنده بوده است اما اگر سال شمسی باشد ایشان وفات کرده بوده است.
“اصفهانی در اثر سانحه ‏ای به زمین خورد و پس از بازگشت به کاظمین در شب نهم ذیحجه ۱۳۶۵ در ۸۱ سالگی درگذشت و در حرم علی بن ابیطالب(ع) دفن شد.”
تاریخ شمسی :       13/8/1325        آبان
تاریخ قمری :        9/12/1365        ذی‌الحجه
تاریخ میلادی :      4/11/1946        نوامبر
روز :     دوشنبه
و اگر تاریخ تاریخ قمری بوده باشد ایت الله وحید هنوز به دنیا نیامده است.
از اینکه دوستان به مطالب توجه کرده و نقد می کنند سپاسگزارم.
از کسانی که آگاهی بیشتری درباره آیت الله شیخ اسماعیل نمازی نیز دارند خواهش می شود درباره ایشان نیز بنویسند.
السلام علیک یا داعی الله و ربانی آیاته

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی