يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۳:۵۶ ب.ظ

درباره سايت

پایگاه مذهبی دارالصادقیون

اللّهُمَّ صَلِّ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خازِنِ العِلْمِ الدَّاعی إِلَیْکَ بِالحَقِّ النُّورِ المُبِینِ،. اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَوَحْیِکَ وَخازِنَ عِلْمِکَ .
هدف از خلقت عالم معرفت و عبادت خداوند متعال است, و غرض از بعثت انبیاء از آدم تا خاتم تحقق آن است, رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تعلیم و تربیت بشریّت به معرفت و عبادت ,قرآن و کسی که نزد او علم تمام قرآن است به یادگار گذاشت.
هرچند حوادث روزگار نگذاشت مفسّر معصومِ قرآن, پرده از حقایق کتاب خدا بردارد ولی در فرصت کوتاهی که برای ششمین اختر فرزوان آسمان هدایت پیش آمد,شاهراه مذهب حق را برای رهروانِ از خلقت باز کرد , و فطرت تشنه انسانیت را به آب حیات عبادت و معرفت سیرآب کرد.
امید است پیروان مذهب حق روز عزای آن حضرت, آنچه در توان دارند در مراسم سوگواری انجام دهند تا مشمول دعای مستجاب او شوند که فرمود((رحم الله من احیی امرنا)) رحمتی که سرمایه ی سعادت و وسیله ی نجات از شدائد برزخ و قیامت است.
در راستای جنگ نرم و عمل به فرمایشات رهبر معظم انقلاب و مقابله با تهاجمات فرهنگی که ایمان مسلمین را نشانه رفته است و سعی در تخریب عقاید و افکارمان دارد در فضای مجازی پایگاه مذهبی دارالصادقیون را در سرزمین تکریم مقام عالی امام صادق علیهالسلام شهرستان رفسنجان (دارالصادقیون) ،راه اندازی نموده ایم.که وظیفه خود را در قبال احیای اندیشه های والای اهل بیت(علیهم السلام) و حفظ ارزش ها و دفاع از مبانی فکری انقلاب واسلام انجام داده و مطالبی سودمند برای کسانی که جویای حقیقت هستند ارائه نماییم.امیدواریم که شما خوانندگان عزیز با نظرات سازنده خود محبین صادق الائمه علیه السلام را ، در راستای عمل به وظیفه یاری نمایید. این پایگاه در راستای جنگ نرم و تبلیغات حرکت کاروان صادقیه در رفسنجان راه اندازی شده است وبیشتر مطالب آن در خصوص توسل وعشق به اهل بیت و احیای اندیشه های والای اسلام ناب محمدی و تکریم مقام عالی ارباب امام جعفر صادق (علیه السلام) می باشد.
آدرس:استان کرمان ، شهرستان رفسنجان
حسن آباد صادق الائمه علیه السلام نوق
احمدتقی نژاد

بایگانی

پربحث ترين ها

محبوب ترين ها

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

حکایت جالب: مردی که خسیس و احمق بود!

حکایات و داستانهای جالب

در همین موقع ناگهان چشم مرد به انبانی ( = کیسه آذوقه ) پُر افتاد که در دست مرد عرب بود .
حکایت شیرین: مردی که خسیس و احمق بود!
آورده اند که : در زمانهای قدیم ، مردی از بیابانی می گذشت ، ناگهان چشمش به مرد عربی افتاد که کنار راه نشسته بود و زار زار می گریست .
 مرد با خودش گفت : " این مرد عرب کیست ؟ و چه مصیبتی برای او پیش آمده است که این چنین گریه می کند . " مرد مسافر جلوتر رفت و دربرابر مرد عرب ایستاد . او چنان می گریست که دل مرد ، برایش کباب شد . علت گریه را از آن مرد پرسید و منتظر جواب شد . مرد عرب ، همچنان زار زار می گریست و گریه امانش نمی داد تا سخن بگوید . چشم مرد ناگهان به سگی افتاد که که در کنار مرد عرب ، بی حرکت ، همچون مردگان افتاده بود . از او پرسید : " این سگ مرده است یا زنده ؟ چرا چیزی نمی گویی ؟ حرفی بزن شاید کاری از دست من برآید . شاید بتوانم به تو کمک کنم . "
 مرد عرب ، در حال گریه به سگ اشاره کرد و گفت : " مگر نمی بینی ؟ این سگ بیچاره و وفادار ، مرده است . گریه من هم به خاطر مرگ اوست . من در غم از دست دادن این سگ است که این چنین غمگینانه گریه می کنم ."
 مرد در دل ، خندید ؛ ولی جلوی خنده اش را گرفت و گفت : " گریه برای مرگ یک سگ ؟ چیزی که در دنیا فراوان است ، سگ . گیرم که سگت مرده باشد ، این که دیگر گریه ندارد ، یک سگ دیگر پیدا کن . دنیا که به آخر نرسیده است . تو چنان گریه می کنی که من گمان کردم عزیزی را از دست داده ای ." مرد عرب که همچنان زار زار می گریست ، گفت : " تو که درباره این سگ چیزی نمی دانی ، اگر می دانستی که این سگ ، چگونه سگی است ، این حرف را نمی زدی . " ناگهان سگ تکانی خورد و مرد رهگذز با خوشحالی گفت : " سگت هنوز نمرده است . او هنوز زنده است . "
 عرب با تأسف گفت : " نه . دیگر فایده ای ندارد . او دارد می میرد . هیچ راهی هم برای زنده نگهداشتن او نیست . او حتما ً خواهد مرد . " مرد رهگذر گفت : " اصلاً بگو ببینم ، چه شد که ناگهان سگت به این حال افتاد ؟ آیا بیمار بود و ناراحتی داشت ؟ " مرد عرب گفت : " نه سگ من پیش از مشکلی نداشت و سالم بود . بگذار که همه چیز را درباره این سگ برایت بگویم . " او لحظه ای از گریستن ایستاد و گفت : " هیچوقت سگی این چنین وفادار ندیده بودم . هم زیرک بود و باهوش و هم صبور و بردبار / اگر یک روز هم به او غذا نمی دادم ، اعتراضی نمی کرد . تا اینکه امروز وقتی از صحرا بر می گشتیم ، گرسنگی بر او چیره شد و از شدت گرسنگی به حال مرگ افتاد . بیچاره اگر کمی غذا برای خوردن داشت ، اینگونه نمی مرد . "
در همین موقع ناگهان چشم مرد به انبانی ( = کیسه آذوقه ) پُر افتاد که در دست مرد عرب بود . مرد رهگذر رو به مرد عرب کرد و گفت : " در آن انبان چه داری ؟ " عرب با لحنی غمگین گفت : " چه می خواهی باشد ؟ مقداری نان و غذا که خوراک شبم در آن است . " مرد با تعجب رو به مرد عرب کرد و گفت : ای ابله تو کیسه ای پر از نان داری و سگت دارد از گرسنگی می میرد ؟ " مرد عرب گفت : " درست است که من این سگ را بسیار دوست دارم ، اما این علاقه به اندازه ای نیست که نان و خوراک خودم را به او ببخشم . مگر نشنیده ای که گفته اند : نان را بدون پول نمی توان تهیه کرد ، آن هم در بیابان / اما اشک ،مجانی و رایگان است . پس هرچه در مرگ سگم بگریم ، هزینه ای برایم نخواهد داشت و رایگان خواهد بود . مرد رهگذر با خشم بسیار به مرد عرب نگریست . چنان از او ناراحت بود که دوست داشت خفه اش کند . در عمرش مردی به این خسیسی ندیده بود که نان در انبان داشته باشد و به سگ گرسنه اش ندهد . او همچنین احمق تر از او هم ندیده بود که به سگ نان ندهد ، ولی در مرگ آن حیوان ، زار زار اشک بریزد . مرد رهگذر با عصبانیت و ناراحتی فراوان به مرد عرب گفت : " وای بر تو ای مرد خسیس که سگی را با گرسنگی می کشی . سگی را که به گفته خودت آن همه به تو خدمت کرده است . وای بر تو که گناهی بزرگ کرده ای . "

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی