نویسنده: سید یعقوب حسینی
برادر بسیجی علی محمد رحیمی عضو تیپ حضرت معصومه لشکر علی ابن ابیطالب
من عضو گردان امام الهادی تیپ حضرت معصومه بودم. گردان سید الشهداء خط شکن بود و گردان ما پشتیبان آن بود. گردان دیگر در دنبال ما حرکت می کرد قرار بود تیپ محمد رسول الله در سمت شمال ما وارد عمل شود.
هنگامی که گردان ما برای شروع حمله به جلو رفت، در پشت تپه ای متوقف شد، تا خط دفاعی دشمن شکسته شود. هنگامی که گردان خط شکن مشغول جمع آوری میدان مین دشمن بود، پای یکی از افراد روی مین جهنده رفت و منطقه روشن شد. در نتیجه نیروهای عراقی متوجه حمله ما شدند. ابتدا گلوله های منور و موشک های اعلام خبر پرتاب کردند. بعد از آن که موشک قرمز پرتاب شد، آتش نیروهای عراقی به روی افراد ما باز شد. بالاخره خط مقاومت دشمن شکسته شد و ما پیشروی کردیم. ابتدا به یک کانال کوچک رسیدیم. ازآن گذشتیم بعد به یک کانال بزرگ رسیدیم. تعدادی قریب ۲۰ نفر از افراد ما تخته هائی حمل می کردند تا بر روی کانال برقرار کنند و راه عبور باز نمایند. افرادی که تخته ها را حمل می کردند، خیلی خسته شده بودند، به طوری که ما از برقرار کردن تخته ها روی کانال صرف نظر کردیم و پریدیم. داخل کانال آب و گل بود و ما نتوانستیم از طرف دیگر کانال بالا بیائیم. زیرا من یک قبضه تیربار و همچنین سلاح انفرادی همراه داشتم. البته اسلحه متعلق به یکی از برادران بود. که مجروح شده بود یک آرپی جی هم داشتم. ما درآن شرایط حدود نیم ساعت زمین گیر شدیم و تلفاتی نیز دادیم. بالاخره من با کمک یکی از برادران که در خارج کانال بود از آن خارج شدم، بقیه هم بالا آمدند. پیشروی کردیم تا به کانال سومی رسیدیم که عرض آن حدود ۴ متر بود و نردبانی برای ورود و خروج روی آن گذشته شده بود. -توسط افراد خودی-. اما ازهر تعدادی که از روی آن عبور می کردند عده ای نیز به داخل کانال می افتادند. ما از کانال گذشتیم و در غرب کانال آتش دشمن به روی ما باز شد. یکی از افراد ما به نام عباس جان نثار به شدت مجروح شد. علی بیگی معاون گردان به ما گفت: به سمت شمال برویم. ما بعد از طی مسافتی به افراد گردان سید الشهداء رسیدیم. درآن جا درباره ادامه پیشروی یا عقب نشینی بین فرمانده گردان و افراد بحث بود. فرمانده آن گردان مجتبی حجازی نیز از ناحیه دست تیر خورده و مجروح بود. یک تیر بارچهار لوله دشمن به سمت محل توقف افراد ما روانه شده و مانع پیشروی گردیده بود. اما افراد ما داخل کانال بودند و آسیب نمی دیدند. من با یکی از برادران مسئول عملیات و اطلاعات به نام حمید سعادتمند تصمیم گرفتم به سمت موضع تیربار دشمن برویم و آن را از کار بیندازیم. برای این منظور تا جاده آسفالت پیش رفتیم. عراقی ها متوجه حرکت ما شدند. منطقه را روشن کردند. ما دیدیم که نیروی زیادی از دشمن در تمام منطقه موضع گرفته است. ما مجبور به عقب نشینی شدیم و وضعیت را به فرمانده گردان سیدالشهداء اطلاع دادیم. او گفت: در همان جا پدافند شود تا وضعیت روشن گردد. در این گیرودار به ناگهان یک فرد عراقی که خود را به حاشیه کانال رسانده بود، افراد ما را که داخل کانال بودند به رگبار بست و تعدادی را شهید و مجروح کرد. بعد ازآغاز روز دستور داده شد نیروی ما عقب نشینی کنند. ما به عنوان عقبدار ماندیم. تا ابتدا دیگران عقب بروند. بالاخره همه عقب آمدیم و در خاکریزی که به وسیله جهاد سازندگی ایجاد شده بود مواضع پدافندی اشغال کردیم.
برادر پاسدار فریدون قاسمی معاون فرمانده گروهان در گردان سید الشهداء
واحد ما حدود ۴ ماه قبل از عملیات در منطقه ای به نام سایت -غرب شوش-مستقر شد. به علت طولانی شدن توقف دراین منطقه، افراد خسته شده بودند. به طوری که افراد به عنوان مرخصی می رفتند و دیگر بر نمی گشتند. تا این که روزی برادر حسن درویش فرمانده تیپ امام حسن به منطقه آمد و همه افراد را احضار کرد و برای آنها درباره عملیات صحبت نمود. گفت: همه طرحهای عملیاتی آماده است، فقط منتظر صدور فرمان امام هستیم. این خبر فوق العاده در روحیه افراد حسن اثر داشت. در همان روز واحدی از ما به منطقه جلو اعزام شد و روز بعد بقیه واحد اعزام گشت. محل بعدی ما جنگل عمقر بود. مدتی درآن جا مرحله آمادگی را گذراندیم تا زمان عملیات فرا رسید و حرکت و راهپیمائی به سمت مواضع حمله شروع شد. گردان شهید دانش، گردان خط شکن بود. گردان محبی بعد ازآن، حرکت می کرد و گردان ما -الشهداء -بعد از آن راه می افتاد.
به ما گفته بودند، در مسیر پیشروی ۳ کانال عراقی وجود دارد که باید ازآنها عبور کنیم. اما در هنگام عملیات به کانال چهارم نیز برخورد کردیم. به علت این که قبلاًً از وجود آن آگاه نبودیم، همین امر سبب وارد شدن تلفاتی به نیروهای ما گردید.
از نظر اطلاعاتی اشتباهات دیگری وجود داشت. برای عبور از کانال پلهائی پیش بینی شده بود که به وسیله افراد حمل می شد. پل ها به این صورت بودند که مقداری سیم کابل و تعدادی برانکارد بود که با سیم روی کانال مستقر می شد و برانکاردها در روی رشته سیم قرار می گرفتند و افراد از روی آنها می گذشتند.
عملیات حدود ساعت ۲۱:۳۰ شروع شد ابتدا گردان شهید دانش حرکت کرد و از کانال اول عبور کرد. اما در حاشیه کانال موانع دیگری از قبیل سیم خاردار و میدان مین دشمن وجود داشت که در عبور ازآن تعدادی از افراد ما شهید و مجروح شدند. بالاخره گردان ما نیز از آن کانالها گذشت. اما به کانال رسید که قبلاًً از آن اطلاع نداشت.
افراد ما به داخل کانال افتاد. در مقابل آن کانال موانع و میدانهای مین دیگر دشمن وجود داشت. این موانع آن قدر زیاد بود که می توان گفت در عملیات والفجر مقدماتی ما با خود دشمن نجنگیدیم، بلکه با موانعی که دشمن ایجاد کرده بود وارد مبارزه شدیم.
به طورکلی وضعیت منطقه نبرد طوری بود که ما با خود عناصر دشمن درگیر نشدیم. بعد از آغاز روز نتوانستیم ادامه دهیم. مجبور به عقب نشینی شدیم. تلفات زیادی نیز دراین عقب نشینی دادیم. به عنوان مثال از گروهان ما بیش از ۳۰ و ۴۰ نفر سالم بازنگشتند.
برادر بسیجی فضل الله کبیری عضو گردان ذوالفقار لشکر نجف اشرف
گردان ما حدود یکماه بود که منتظر حمله بود و طولانی شدن دوران انتظار سبب تضعیف روحیه برادران شده بود. بالاخره در شب ۱۷ بهمن گردان ما به جنگل عمقر حرکت کرد. شب بعد از عملیات شروع شد. طرح آن بود که معابری در موانع دشمن به وسیله یگان های تخریب خودی ایجاد شود که این کار انجام گرفته بود. ولی به نظر می رسید که دشمن به ایجاد آن معابر پی برده بود. زیرا هنگامی که عملیات شروع شد، دشمن آتشهای نشان شده به آن معابر اجرا کرد و تلفات سنگینی به نیروهای ما وارد نمود. مسئله غافلگیری دشمن از میان رفت. معابر کم عرض و حدود یک متری بودند. با این وجود افراد ما بدون ترس از آتش دشمن از آنها گذشتند و به کانال اول رسیدند. پلی بر روی آن قرار داده شد. این پل قطعات فلزی بود که با لولا به یکدیگر متصل می گردید. هر قطعه حدود یک متر طول داشت. عبور از پل به ستون یک نفری بود. بعد از عبور از کانال اول به میدان مین دشمن رسیدیم که دشمن معابری درآن داشت و تیربارهائی برای دفاع ازآن معابر مستقر کرده بود. افراد ما این تیربارهای دشمن را منهدم کردند و از آن معابرگذشتند. به کانال دوم رسیدند. اتفاقاً افراد تأمین عراقی از نزدیکی این کانال فرار کرده بودند و نتوانسته بودند پلها را تخریب کنند. آن پلها به دست نیروهای ما افتاد و از آن گذشتیم. به میدان مین سوم دشمن برخورد کردیم که خیلی وسیع نبود و معابر بزرگی داشت. در غرب این میدان مین شیارهائی تهیه شده بود که نیروهای عراقی در آن مواضع و سنگر داشتند. افراد ما به آن سنگرها حمله کردند. من حدود ۳۰ متری آن سنگرها زخمی شدم وعده زیادی نیز از افراد ما مجروح شده بودند، اما مهم آنها رزمندگان سالم را برای ادامه پیشروی تهییج و تشویق می کردند. بالاخره گروه امداد پزشکی آمد و زخمی ها را پانسمان کرد و آنها را به عقب تخلیه نمود. برادر پاسدار سید مهدی اسماعیلیان عضو مرکز آموزش سپاه پاسداران نجف آباد
برای آماده شدن جهت عملیات والفجر مقدماتی، یگان ها در تنگ زلیخان مستقر شد. قرار شد عملیات از جنگل عمقر آغاز شود. در مرحله اول پیشروی تا پل خزیله انجام گیرد. در مرحله دوم تا عماره ادامه یابد. هدف اصلی این عملیات شهرالعماره عراق بود، ولی متأسفانه نقطه ضعف هائی در عملیات وجود داشت که مانع رسیدن نیروهای ما به هدف شد. در جلسه ای که با حضور فرمانده تیپ و فرماندهان گردانها تشکیل شد، از جمله نقاط ضعف ها که بیان گردید، آن بود که طرح این عملیات برای دشمن مشخص شده بود. یکی از دلائل آن استقرار و تمرکز نیرو در آن منطقه به مدت ۳ ماه بود. این تمرکز نیرو قطعاً به دشمن می فهماند که عملیاتی در این منطقه اجرا خواهد شد. ضمن این که تلاشهای مختلف از قبیل : شناسائی و وجود عناصر جاسوس دشمن در بین نیروهای خودی و یا منطقه پراکنده بود. می گفتند موتور سوارانی که برای شناسائی رفته بودند اسیر دشمن شده و طرح را لو داده اند.
ضعف دیگربه اهمیت ندادن و کوچک شمردن بعضی از مسائل مهم بود. نقطه ضعف دیگر نارسائی طرح ها بود که در آنها برای عبور از آن همه مواضع دشمن پیش بینی کافی نشده بود. این امر سبب شد که کراراً طرحها به سرعت تغییر پیدا کنند و مأموریت یگانها عوض شود و واحدهائی مأموریت را به عهده بگیرند که قبلاًًً با آن توجیه نبودند.
مسئله دیگر عدم اطلاعات کافی در رده های مختلف بود. طوری که هر فرمانده ای فقط از کلیات عملیات آگاه بود و درباره جزئیات مطالب مهمی نمی دانست. مثلاًً درباره وجود جاده ها و کانال ها مطالب کلی گفته شده بود. اما درباره جزئیات آنها اطلاعات کافی در اختیار یگانهای اجرائی نبود و خود منطقه رملی مشکلی برای یگانها ایجاد کرده بود که سبب گم شدن بعضی از آنها گردید.
مسئله دیگر وارد عمل کردن کلیه نیروها در همان مرحله اول عملیات بود. این امر سبب شد که اغلب یگانها تداخل کرده و بی نظمی در آهنگ حرکت یگانها ایجاد شود به طوری که یگانها واحدهای سمت راست و چپ خود را نمی شناختند.
نکته دیگروارد کردن قسمت عمده نیروها از یک محور بود. این محور برای دشمن شناخته شده بود، آن را در زیر آتش سنگین خود گرفته بود. ضمن این که دفاع خود را نیز مقابل آن محور مستحکم کرده بود. اتفاقاً در مرحله دوم نیز نیروهای ما از همان محور پیشروی کردند. این امر سبب تلفات دیگری شد _ به طور کلی تلفات نیروهای ما بسیار زیاد شد_.
یگان ما به همراه واحد سوار زرهی و مکانیزه پیشروی می کردند. حدود ۳ بعد از نیمه شب به نزدیک منطقه نبرد رسیدیم. قرار بود خاکریز تهیه شود و یگان ما در آن مستقر گردد و پاتک احتمالی دشمن را دفع نماید. در هنگام حرکت نیروی پیاده نظام با افراد سواره همگام نبود. تعداد زیادی ازافراد بر روی تانکها سوار شده بودند که این خود امری خطرناک بود و من خود دیدم که روی یک دستگاه خودرو نفربر بر حدود ۳۰ نفر سوار شده بودند. در هنگام عقب نشینی هم همین وضع وجود داشت. ارتباط مطمئن بین یگانها برقرار نبود. این امر سبب بروز اختلال در راهپیمائی شبانه می شد بخصوص این که بین یگان های پیاده با زرهی ارتباط وجود نداشت. این ناهماهنگی ها سبب شد که در مدت ساعات تاریکی شب نیروهای ما به خط اول هدف که کانال چهارم بود نرسیدند، تا در آن مواضع پدافندی ایجاد کنند. بعد از روشنائی روز دشمن پاتک کرد و نیروهای ما یکباره بدون طرح شروع بعقب نشینی کردند و ما فقط یک چیز فهمیدیم که همه می گفتند عقب نشینی کنید و گرنه محاصره می شوید و این وضع سبب اختلال شدید گردید. افراد تلاش می کردند به هر وسیله ای خود را نجات دهند. برای این منظور به تانکها و نفربرها رو آورند و سوار آنها شدند. دو دستگاه تانک به داخل کانال افتادند و واژگون شدند و نتوانستند خارج شوند. من خودم روی تانکی سوار بودم. گلوله ای آرپی جی دشمن تانک های ما را تعقیب می کردند، ولی خساراتی وارد نکردند. در آن شب واحد ما حتی یک گلوله هم تیراندازی نکرد. فقط سوار تانک ها بودیم و راه می رفتیم. در نزدیکی صبح همه نیروها عقب نشینی کردند و به پشت خاکریزاول آمدند.
آنچه مسلم به نظر می رسید، این بود که دشمن کاملاًً از چگونگی عملیات ما آگاه بود و خود را برای مقابله کاملاًً آماده کرده بود. در حالی که در مراحل طرحریزی و هدایت عملیات نیروهای ما نیز فقط ضعف های فراوانی وجود داشت. از جمله ضعف فرماندهی و رهبری بود. عملاً فرمانده هان تیپ کاره ای نبودند. فرمانده لشکر مستقیماً با فرماندهان گردان تماس می گرفت ضمن این که این فرماندهان نیز قدرت فرماندهی خوبی ارائه ندادند.
درباره روش اجرای عملیات برادر اسماعیلیان چنین گفته اند که یگان ما در شب اول عملیات وارد نبرد نشد. شب اول عملیات با شکست مواجه شد و تلفات زیادی به نیروی ما وارد گردید. از یک گردان به نام گردان حاج امینی تقریباًً نصف گردان تلفات دادند و نیروهای ما عقب نشینی کردند. شب دوم به علت عدم امکان ایجاد هماهنگی، حمله اجرا نشد. در شب سوم، عملیات بار دیگر شروع شد که گردان ما نیز به همراه واحد زرهی، سوار بر تانکها و نفربرها شدند. گردان ما با یک گردان از لشکر نجف با دو گردان زرهی ادغام شده بودند. ابتدا یگانهای پیاده پیشروی کردند تا معابری در میدانهای مین و موانع دشمن ایجاد کنند و ما بایستی مواضع پدافندی در پشت موانع دشمن اشغال می کردیم.
عملیات شروع شد و تا حدود کانال چهارم دشمن پیشروی انجام گرفت. هنگامی که صبح شد، به ناگاه متوجه شدیم که فرمانده ستون به عقب برگشته و به ما هم نگفته چکار باید بکنیم. بالاخره فرمانده ما هم دستور داد به عقب برگردیم. هنگام عقب آمدن تانکی که ما روی آن سوار بودیم، به داخل کانالی افتاد و گیر کرد و ما پیاده شدیم. با فرمانده گروهان و معاون او و بی سیم چی و چند نفر دیگر قدری به جلو رفتیم، اما متوجه شدیم که داخل واحدهای دشمن می شویم. سریعاً روی یک تانک دیگر سوار شدیم و به عقب برگشتیم. در پشت همان خاکریز که شب قبل بودیم مستقر شدیم. این عملیات که نیروی زیادی برای آن آماده شده بود با عدم موفقیت مواجه گردید و تلفات و خسارات سنگینی به نیروهای ما وارد شد.
برادر محمد محمودی نژاد مسئول ستاد پشتیبانی جهاد کرمان
درمنطقه ای که فعالیت آغاز شد، ابتدا هیچ گونه نیرویی ازایران و عراق در آن مستقر نبود. منطقه ای رملی بود که کمتر تصور می شد در آنجا نبردی اجرا شود. وقتی که ما وارد آن منطقه شدیم، دیدیم که خودروهای معمولی نمی توانند کاری انجام دهند و باید دنده کمک داشته باشند و نام این منطقه زلیجان بود و جنگل عمقر و میشداغ نیز می گفتند. قرار شد جهاد سازدگی در آنجا جاده ایجاد کند. جاده سازی حدود یک یا دو ماه به طول انجامید و تا منطقه درختزار عمقر ادامه داده شد.
بعد ازاحداث این جاده یک حالت غرور آمیزی درافراد ایجاد شد تابلویی نوشته شده بود: مقصد العماره. تابلوهای دیگری نیز نصب شد و این نامگذاری به وسیله لشکری انجام شد که ما برای آن جاده می کشیدیم. این تابلو بهترین اطلاعات را می توانست به دشمن بدهد. ضمن این که احتمال وجود عوامل نفوذی دشمن در بین نیروهای خودی نیز وجود داشت. این اطلاعات به دست نیروهای عراقی افتاده بود. چنان که چند شب قبل از عملیات، رادیو عراق گفته بود که نیروهای ایران می خواهند در منطقه عماره حمله کنند. بنابراین ارتش عراق برای مقابله کاملاً آماده شده بود. از جنگل عمقر تا خط مقدم دشمن جاده ای وجود نداشت. افراد جهاد سازندگی با تلاش فراوان جاده ای احداث کردند. هنگام پیشروی ما بعد ازآن که مقداری جلو رفتند، گزارش دادند خبری از دشمن نیست. خودروها با چراغ روشن پیشروی کردند. اما هنگامی که به نزدیکی میدان مین دشمن رسیدند، دشمن آتش خود را بر روی آنها باز کرد. ما ناگهانی متوجه شدیم افراد خودی با حالت ناراحت کننده و زخمی به عقب باز می گردند. موقعیت را ازآنها پرسیدم، گفتند: در حدود دو کیلومتری دشمن هستید. در این حالت یک ستون بزرگ از خودروهای راهسازی درآن منطقه بود که همه به حالت چراغ روشن بودند. دشمن آن منطقه را تشخیص داد و آتش خود را بر روی آنها باز کرد، اما خسارات و تلفاتی به نیروهای ما وارد نشد. خودروهای مهندسی سریعاً عقب نشینی کردند و فقط دو نفر از برادران ایثارگر جهاد سازندگی باقی ماند و برای افراد خودی خاکریز تهیه گردید.
با همه مشکلاتی که به وجود آمده بود، نیروهای ما تا حوالی پل خزیله جلو رفته بودند، اما نابسامانی به وجود آمده بود. چنان که یکی از رانندگان لودر می گفت: وقتی من به آن منطقه رسیدم کسی نبود که به من بگوید چه کار باید بکنم. سیستم فرماندهی مختل شده بود و من هم تنها راننده لودری بودم که در آنجا شروع کردم به ایجاد خاکریز، تا این که هوا روشن شد و متوجه شدم خاکریز را در جهت عکس زده ام درحالی که پشت به دشمن بودم. خاکریز به صورت دایره ای بود، مجبور شدم در خاکریز شکافی ایجاد کنم و به پشت آن بیایم. دراین هنگام دشمن گلوله ای را به طرف لودر من روانه کرد و نیروهای خودی نیز عقب نشینی کردند.
برای مرحله دوم عملیات، دشمن آماده تر شده بود. عدم موفقیت باعث ناراحتی افراد ما گردیده بود. آنهایی که عقب می آمدند از وجود ناهماهنگی ها و ضعف ها ابراز ناراحتی می کردند. اطلاعات کافی نبود، پلهایی که برای عبور از کانالها ساخته بودند، کارائی چندانی نداشت. اشکالاتی دیگر نیز در جریان عملیات بود. این برادر در پاسخ به سوال نحوه هماهنگی سپاه و ارتش گفته است که متأسفانه هماهنگی چندانی وجود نداشت. نیروهای پیاده کلاً از افراد سپاه و بسیج بودند، فقط نیروهای پشتیبان از نظر سلاح سنگین، یگان های ارتشی بودند. شاید، دید بعضی از افراد بعد از عملیات آن بود که در این عملیات با عناصر ارتشی هماهنگی کافی نشده بود. به طورکلی هرگاه یگانهای ارتش و سپاه به طور مجزا وارد عمل شدند، نتایج چندان مطلوب نبوده است.
درباره روش فرماندهی و کنترل، برادر محمودی نژاد نظر دادند که روی هم رفته در منطقه ای که ما فعالیت می کردیم چندان خوب نبود. من شاهد بعضی از این ضعفها بودم. می گفتند افرادی را دستگیر کردند که با دشمن همکاری می کردند. نمی دانم درست بود یا نه ولی به هرحال شایع کردن این خبرها زیانهایی را برای روحیه افراد ما داشت. از جمله ضعف فرماندهی آن بود که یکباره دستور دادند چراغها را روشن کنند. وقتی چراغها روشن شد، منطقه به صورت شهرکی کاملاًً مشخص نمایان گردید. معلوم نبود چه کسی و به چه علتی چنین دستور خطرناکی را داد. نا هماهنگی ها چشمگیر بود، به ویژه بین ارتش و سپاه، مثل این بود که هر کسی می خواست به اصطلاح خودی نشان بدهد. یکی ازافراد جهاد سازندگی می گفت در یک جلسه طرح ریزی شرکت کرده بود، وقتی که درباره چگونگی فعالیت جهاد سازندگی مسائلی مطرح می شد، غالباً نظریات غیر منطقی ارائه می گردید. این برادر مشکلات را گفته بود و به همان جهت، عملیات دو هفته به تأخیرافتاد. در مورد جهاد سازندگی مقدورات را در نظر نمی گرفتند.
برادر پاسدار مهدی آزادی از منطقه ده کشوری
این برادر جزو گروه تخریب بود. در این مصاحبه ضمن تشریح پیشرفت آموزش تخریب در یگانهای سپاه و بسیج، نظریات خود را در مورد عملیات والفجر مقدماتی ارائه کرده است. در مقدمه آن در مورد ضعف حفظ اسرار و اطلاعات تأکید کرده و می گوید منطقه استقرار نیروهای خودی مانند شهرکی بود و رفت و آمدها و طرحها حفاظت نمی شد. به عنوان مثال: وقتی به منطقه لشکر ۱۵ امام حسن رفتیم درآنجا در هر گوشه و کنار دیدیم که کالک عملیات در دسترس همه قرار دارد و حتی روی زمین منطقه عملیات را طراحی کرده بودند. هواپیماهای دشمن می توانستند از آن عکسبرداری کنند. این امر سبب شد که دشمن کاملاً از چگونگی طرح عملیات نیروهای ما آگاه شود و آماده برای مقابله گردد.
برای این عملیات یکباره تیپ ها به لشکر و لشکرها به سپاه تبدیل شدند. استعداد رزمی آنها افزایش یافت. اما فرماندهان غالباً توانایی هدایت این واحدهای بزرگ را نداشتند و این امر کار مفیدی نبود. چنان که بعد از عملیات والفجر مقدماتی به کنار گذاشته شد و سازمان سپاه _ رده نظامی_ به هم خورد. قرارگاه کلی هدایت کننده تشکیل گردید. در حالی که در نبردهای سال اول و دوم جنگ که واحدهای رزمنده سپاه، بسیجی بودند کارآئی فوق العاده داشتند. آن واحدهای ۳۰۰ نفری بیش از واحدهای هزار نفری در عملیات والفجر مقدماتی توان رزمی داشتند. آنها در آن مواقع با حداقل تجهیزات لازم می جنگیدند. اما در عملیات والفجر چادرها برق داشتند. حتی در بعضی چادرها ویدئو و تلویزیون هم بود. این وسائل بعد معنوی واحدها را پایین می آورد و جای دعا و نماز را تماشای تلویزیون پرمی کرد. گرچه از نظر تعداد، استعداد واحدها بالا می رفت، ولی از نظر بعد معنوی کیفیت رزمی پایین می آمد. من به خاطر دارم که در عملیات فتح المبین اگر نان خشکی به ما می دادند، با لذت فراوان می خوردیم. اما در عملیات والفجر مقدماتی بهترین غذاها فراهم می شد و به دلمان نمی چسبید. البته من علت آن را نمی دانم، شاید مغرور شده و خدا را فراموش کرده بودیم. من با یکی از رفقا به نام اسماعیل که خدا رحمتش کند _ بعداً شهید شد_ به سپاه هفتم واگذار شده و از آن جا به تیپ ۱۵ امام حسن اعزام گردیدیم، تا آموزش تخریب بدهیم. ما حدود یک ماه آموزش دادیم. در منطقه، رفت و آمد خیلی زیاد بود که نباید این طور باشد. اطلاعات باید حفظ شود و دشمن نباید به عملیات خودی پی ببرد. دوست من اسماعیل که جوان بلند قامتی بود و تازه دارای یک فرزند شده بود، برایش نامه ای آمده بود که به تهران برود و فرزندش را ببیند. یک هفته قبل ازشروع عملیات طاقتش طاق شد و می گفت طاقت نمی آورم بچه ام را نبینم. مثل این که به او الهام شده بود که در این عملیات شهید خواهد شد. با هم به تهران رفتیم. دو سه روز در تهران بودیم و به منطقه عملیات برگشتیم. از سپاه به لشکر نجف مأمور شدیم. دو روز بعد عملیات شروع شد. ما جزو گروه تخریب بودیم. من و اسماعیل رفتیم درمیدان مین دشمن معبربازکنیم. ساعت ۶ بعدازظهر به منطقه رسیدیم. چند نفر هم مأمورطناب کشی و میله کوبی بودند. آن جا یک جلسه دعای توسل بسیار روحانی برقرار کردیم. گردانهای حمله ور به منطقه رسیدند و آنها دو شب راهپیمایی کرده بودند و مسلماً خسته و کوفته بودند. قسمت اطلاعات و عملیات آشنائی کافی به منطقه نداشت. حدود ساعت ۲۰:۳۰ به اولین مانع دشمن رسیدیم. ما ۶ نفر بودیم، نشسته کار کردیم. من و اسماعیل مسئول باز کردن معبر شدیم. دیگران طناب کشیدن و کوبیدن میخ را عهده دار شدند. قرار بود مسیر معبر به طرف پاسگاه وهب باشد. تاریکی مطلق همه جا را گرفته بود. اما با یاری خداوند ما توانستیم وجود مین های دشمن را تشخیص بدهیم. معبر را باز کردیم و طناب کشیده شد و تا کانال پیشروی کردیم. برای عبورازآن قطعات مجزای پل قابل حمل پیش بینی شده بود. به ناگاه یکی از مین های جهنده منفجر شد و منطقه روشن گردید. دشمن آمادگی کافی برای مقابله را داشت. آتش سنگینی دشمن به روی گردان روانه شد، ولی گردان خط شکن باید از معابر می گذشت و خط اول دشمن را می شکست. اما معلوم نبود خط کجا قرار داشت. زیرا چندین ردیف موانع به موازات هم در طول و عمق جبهه به وسیله دشمن برقرار شده بود. روش برقرار کردن پل، روی کانال ۸ متری کاملاًً حساب شده نبود و مشکلاتی به بار آورد. در سایر موارد نیز ناهماهنگی هایی وجود داشت. بعد از عبور از موانع، از گردان خط شکن فقط حدود ۳۰ نفر به جاده آسفالته رسیده بودند که آنها هم رمقی نداشتند. دشمن حداکثر توان خود را برای تقویت استحکامات این منطقه به کار گرفته بود تا مانع عبور نیروهای ما بشود. با این وجود نیروهای ما به خط اول پیشروی که همان جاده آسفالت بود رسیدند. اما متأسفانه به دلیل مشکلات زیاد نتوانستند آن را نگه دارند و مجبوربه عقب نشینی شدند. در یکی از این دقایق من از ناحیه لگن پا تیر خوردم و تعدادی ترکش هم وارد قسمت های دیگر بدن من شد و بدین جهت بیهوش شدم.
ساعت ۳:۳۰ بود که به هوش آمدم و دیدم در پشت میدان مین هستم و به جز چند نفر مجروح و شهید، کس دیگری از افراد ما آن جا نبود. دوست من اسماعیل هم درهمان معبر شهید شده بود و دیدار مجدد فرزند نوزادش را به دنیای دیگری موکول کرده بود.
توضیح این که این برادر مطالب بسیار جالبی از خاطرات خود و دوستش اسماعیل بیان کرده که لازم است این خاطرات در کتاب ویژه ای جمع آوری شود، تا آیینه تمام نمای رزمندگان با ایمان و ایثارگر ما باشد. ما در این نوشته ها فقط به بیان کلیات اکتفا می کنیم.
برادر بسیجی بهرام غفاریان جمعی گردانی شهادت لشکر حضرت رسول الله (ص)
من در عملیات والفجر مقدماتی، آرپی جی زن بودم. در ۳۰ بهمن ماه ۶۱ در همان منطقه مجروح شدم. ما حدود ۸۰۰ نفر بودیم که از تهران به دو کوهه اعزام شدیم. درآن جا مردان سالخورده و جوانان کم سن و سال را جدا کردند و حدود ۵۰۰ نفر که سن متوسطی داشتند، برای عملیات انتخاب شدند و می خواستند یک گردان خط شکن سازماندهی کنند. ازآن عده حدود ۳۰۰ نفر برای گردان خط شکن انتخاب شدند. در پادگان دو کوهه آموزشهای نظامی و تمرینات بدنی و آموزشهای عقیدتی به ما داده شد. یک ماه بعد به منطقه چنانه رفتیم، در آنجا آموزشهای تکمیلی دیدیم. یکی از شبهای دهه فجر، یکی از تیپهای لشکر محمد رسول الله (ص) عملیاتی انجام داد. ما تصور کردیم عملیات کلی آغازخواهد شد، اما آن موقع عملیات اصلی انجام نشد. روزی فرمانده گردان گفت: عملیات شروع خواهد شد. تا این که روزی بعد از نماز مغرب خودروهای کمپرسی آمدند و ما را سوار کردند و به منطقه جدید بردند. آن موقع فرمانده گردان نیز در محل نبود و درجلسه ای شرکت کرده بود. ما را بعد از وصول به منطقه، برای حرکت آماده کردند. ما باور نمی کردیم که آن شب عملیات شروع می شود. برادر چراغی معاون لشکر و برادر سلیمانی همراه گردان ما بودند. ما با آرایش ستون به راه افتادیم تا به منطقه عملیات رسیدیم و با سیم خاردار مواجه شدیم. بعد از عبور از شبکه سیم خاردار به تپه ای رسیدیم که با مواضع نیروهای عراقی حدود ۱۰۰متر فاصله داشت. تیرباری از دشمن جلوی ما را بسته بود. قرار شد چند نفر پیش بروند و آن تیربار را خاموش سازند. من با دو نفر دیگر جلو رفتیم و چند گلوله آرپی جی به طرف آن رها کردیم. تیربار خاموش شد، ولی در آن شب کار مهمی انجام نگرفت. تا اینکه صبح شد و فرمانده گردان آمد و گفت افراد یکی از گروههای ما محاصره شده اند و ما باید حمله کنیم و آنها را نجات دهیم. آرایش حمله منظم شد و پیشروی آغاز گردید. در هنگام پیشروی به یک واحد عراقی برخورد کردیم، با آنها درگیر شدیم. آنها را کشته یا فراری دادیم. تا صبح خبری نبود و ما به جلو می رفتیم، تا نزدیک واحدهای عراقی رسیدیم و موضع پدافندی گرفتیم. از جنگ افزارها و مهمات باقیمانده دشمن علیه او استفاده کردیم. بعد به عقب آمدیم و در منطقه پدافندی مستقر شدیم. در یکی از روزهای اوایل صبح، گلوله توپی که دشمن پرتاب کرده بود، در نزدیکی موضع ما منفجر شد و تعدادی از ترکشهای آن به من خورد و من زخمی شدم و به عقب تخلیه گردیدم.
– توضیح این که درعملیات والفجر مقدماتی یگانهای حمله ور در خط مقدم یگانهای سپاه و بسیج بودند. چون این عملیات از مرحله اول فراتر نرفت، یگانهای ارتشی که سراسر طرح در مرحله دوم حمله مأموریت داشتند، کمتر مورد مصاحبه قرار گرفتند بدین لحاظ مصاحبه هایی که با رزمندگان شرکت کننده در عملیات والفجر به عمل آمد عموماً با افراد سپاه پاسداران و بسیج بوده است.
– توضیح دیگراین که مصاحبه ها تا حدودی طولانی و گفتارها نیزغالباً مشابه بوده است که به منظور جلوگیری از طولانی شدن مطالب به خلاصه گفتار تعداد معدودی از رزمندگان اکتفا شده است.
منبع: حسینی،سید یعقوب ،عملیات والفجر مقدماتی،انتشارات هیئت معارف جنگ ،۱۳۸۹
نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است