شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۰۶ ب.ظ

درباره سايت

پایگاه مذهبی دارالصادقیون

اللّهُمَّ صَلِّ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خازِنِ العِلْمِ الدَّاعی إِلَیْکَ بِالحَقِّ النُّورِ المُبِینِ،. اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَوَحْیِکَ وَخازِنَ عِلْمِکَ .
هدف از خلقت عالم معرفت و عبادت خداوند متعال است, و غرض از بعثت انبیاء از آدم تا خاتم تحقق آن است, رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تعلیم و تربیت بشریّت به معرفت و عبادت ,قرآن و کسی که نزد او علم تمام قرآن است به یادگار گذاشت.
هرچند حوادث روزگار نگذاشت مفسّر معصومِ قرآن, پرده از حقایق کتاب خدا بردارد ولی در فرصت کوتاهی که برای ششمین اختر فرزوان آسمان هدایت پیش آمد,شاهراه مذهب حق را برای رهروانِ از خلقت باز کرد , و فطرت تشنه انسانیت را به آب حیات عبادت و معرفت سیرآب کرد.
امید است پیروان مذهب حق روز عزای آن حضرت, آنچه در توان دارند در مراسم سوگواری انجام دهند تا مشمول دعای مستجاب او شوند که فرمود((رحم الله من احیی امرنا)) رحمتی که سرمایه ی سعادت و وسیله ی نجات از شدائد برزخ و قیامت است.
در راستای جنگ نرم و عمل به فرمایشات رهبر معظم انقلاب و مقابله با تهاجمات فرهنگی که ایمان مسلمین را نشانه رفته است و سعی در تخریب عقاید و افکارمان دارد در فضای مجازی پایگاه مذهبی دارالصادقیون را در سرزمین تکریم مقام عالی امام صادق علیهالسلام شهرستان رفسنجان (دارالصادقیون) ،راه اندازی نموده ایم.که وظیفه خود را در قبال احیای اندیشه های والای اهل بیت(علیهم السلام) و حفظ ارزش ها و دفاع از مبانی فکری انقلاب واسلام انجام داده و مطالبی سودمند برای کسانی که جویای حقیقت هستند ارائه نماییم.امیدواریم که شما خوانندگان عزیز با نظرات سازنده خود محبین صادق الائمه علیه السلام را ، در راستای عمل به وظیفه یاری نمایید. این پایگاه در راستای جنگ نرم و تبلیغات حرکت کاروان صادقیه در رفسنجان راه اندازی شده است وبیشتر مطالب آن در خصوص توسل وعشق به اهل بیت و احیای اندیشه های والای اسلام ناب محمدی و تکریم مقام عالی ارباب امام جعفر صادق (علیه السلام) می باشد.
آدرس:استان کرمان ، شهرستان رفسنجان
حسن آباد صادق الائمه علیه السلام نوق
احمدتقی نژاد

بایگانی

پربحث ترين ها

محبوب ترين ها

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

سوم خرداد پس از ربع قرن

شهدا و دفاع مقدس

8-Sal-Defa moghadas (7)

نویسنده:حسین حیدری

بیش از ربع قرن از بزرگ ترین حماسه ۸ ساله دفاع مقدس، یعنی آزادی خرمشهر، این پاره تن سرزمینمان ایران می گذرد. ۲۹ سال پیش در چنین روزهایی، علمیاتی بزرگ در دستور کار فرماندهان سپاه و ارتش قرار گرفت که به واقع کمر ارتش بعث عراق را در شمال خوزستان شکست.
این عملیات که نخستین عملیات گسترده و بزرگ نیروهای ایرانی پس از ۱۸ ماه از آغاز جنگ به شمار می رفت، فتح المبین نام داشت.
در این عملیات، ۲۴۰۰ کیلومترمربع از سرزمین های اشغال شده باز پس گرفته شدند و دشمن ضرب شست محکمی از نیروهای ایرانی خورد، ضرب شستی که باور نمی کرد و چنان غافلگیرانه وارد شد که رعب و هراس فراوانی را بر دل ژنرالهای ارتش عراق افکند.
گفته می شود «هشام فخری صباح» فرمانده سپاه چهارم عراق، پس از عملیات فتح المبین، خطر یک فرمانده جوان ایرانی به نام ” حسن باقری” را به نیروهای تحت امر خود، گوشزد کرد. او شناخت دقیقی از حسن باقری داشت. حسن باقری جوانی ۲۶ ساله و در عملیات فتح المبین، فرمانده “قرارگاه نصر” یعنی همان قرارگاهی بود که حرف آخر را در تار و مار کردن نیروهای سپاه چهارم زد. البته این همه نقش حسن باقری نبود.
او در روزهای ابتدایی مهر ۱۳۵۹ خود را به خوزستان رساند و بسیار زود توانست ضعف عمده نیروهای ایران را همانا عدم شناخت از جبهه دشمن بود؛ تشخیص بدهد؛ بنابراین واحد اطلاعات عملیات را بنیان گذاشت و برای همه جبهه ها مسئول اطلاعات عملیات تعیین کرد. حسن باقری به سرعت توانست اطلاعات وسیعی را از جبهه های دشمن جمع آوری و طبقه بندی کند. این مهم ترین کاری بود که توانست در نیروهای ایران تحرک ایجاد کند. سپس بر مبنای این اطلاعات به تحلیل جبهه دشمن و پس از آن به طراحی عملیاتهایی برای آزادسازی مناطق اشغال شده پرداخت.
حسن باقری در کسوت یک نظامی برجسته، طراح زبده ای بود که فتح المبین یکی از شاهکارهای او به شمار می رود. در حین عملیات نیز آدمی نبود که در ستاد، پشت بی سیم بنشیند ؛ بنابراین همواره در عملیات، فرماندهی یکی از قرارگاههای سخت (فتح المبین و بیت المقدس قرارگاه نصر) را به عهده می گرفت. هشام فخری نیز اطلاعات خوبی از نقش این فرمانده جوان داشت و وقتی شنید که قرارگاه نصر به فرماندهی حسن باقری در غرب رودخانه کرخه و ارتفاعات علی گره زد، چه بر سر یگانهای تحت امر سپاه چهارم آورده است، خطر او را به سایر فرماندهان یاد آوری کرد و گفت،« حسن باقری، دست از سر ما بر نخواهد داشت و به زودی دوباره به سراغمان خواهد آمد.» هشام درست فهمیده بود، هدف بعدی خرمشهر بود. حسن نیز در این سوی جبهه به شدت معتقد بود که عراق را نباید به حال خود رها کرد. دشمن مثل بوکسوری که ضربه های مهلکی را دریافت کرده باشد، هنوز از گیجی ضربات قبلی بیرون نیامده بود و باید ضربه های دیگری می خورد و این بار آماج این ضربه ها، خرمشهر بود. ضربه هایی که دشمن را ناک اوت می کرد. پس از فتح المبین اغلب یگانهای حاضر در عملیاتها به مرخصی رفته بودند؛ اما از فردای آن، طراحی عملیات بیت المقدس شروع شد. گرمای زود رس جنوب نیز در راه بود و از میانه های اردیبهشت تابستان شروع می شد. پس جلسات شبانه روزی در قرارگاه آغاز شدند و…
محمد جهان آرا، فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر دستور داده بود تا همه پاسداران شهر در مقر سپاه جمع شوند. بچه های سپاه خسته و بعضا با سر و رویی خونین تک تک از راه می رسیدند. در چهره های گرد و خاک گرفته شان غم و اندوه موج می زد. سکوت شب را صدای پیاپی انفجار گلوله ها می شکست. آنها در سالن غذا خوری مقر سپاه دور هم جمع شدند. جهان آرا به جمعشان پیوست. بچه ها آخرین اخبار خود را از تلفات شهر گفتند. جهان آرا لب به سخن گشود. با هر کلمه ای که از دهانش بیرون می آمد؛ دل یارانش قرص تر می شد:
«بچه ها! تمام آنچه را که تا به حال انجام داده ایم، تعلیماتی که دیده ایم برای چنین روزی بوده است. هر چند تعلیمات پانزده روزه، آموزش کاملی نیست؛ اما امروز روزی است که باید وارد صحنه شویم و قدرت خود را نشان دشمن بدهیم.»
پس از این سخنان، نیروهای داوطلب روانه مرز شدند. دو تیپ ۲۶ و۶ زرهی عراق از سوی شلمچه(منطقه مرزی ایران و عراق ) به سوی جاده خرمشهر اهواز در حرکت بودند. گردان دوم ویژه تیپ ۳۱ عراق نیز برای نفوذ به داخل خرمشهر عملیات خود را آغاز کرده بود. پاسگاههای شلمچه در حدود خین زیر آتش بودند. آن شب، در طول ۴۵ کیلومتری مرز خرمشهر با عراق، یک پاسگاه سقوط کرد، اما در دژ مرکزی، ژاندارمها مقاومت می کردند. اگر این دژ سقوط می کرد، دستیبای به شهر برای عراقی ها راحت تر بود. تانکهای عراقی چندین بار هجوم آوردند، اما سربازها با شلیک گلوله های توپ ۱۰۶ آنها را پس راندند. هر بار که تانکها عقب می نشستند، صدای تکبیر سربازان ایرانی به آسمان می رفت. عراقی ها دست بردار نبودند. فرمانده دژ نیروهایش را جمع کرد و از آنها خواست مقاومت کنند. او گفت که این دژ گلوگاه خرمشهر است و اگر سقوط کند…
پس از طلوع خورشید دومین روز تهاجم، خبر سقوط پاسگاه شلمچه به نیروهای ایرانی رسید. با رسیدن این
خبر، به پاسگاه شلمچه یورش بردند و آن را آزاد کردند. آن سوتر از این پاسگاه، پاسگاه شلمچه عراق قرار داشت. نیروهای ایرانی،آن را هم به تصرف درآوردند؛ پرچم عراق را پایین کشیدند ؛ پرچم ایران را به اهتزاز درآوردند و تعداد ۲۰ عراقی را به اسارت گرفتند ؛ اما چون تعداد شان کم بود، در مقابل یورش عراقی ها تاب نیاوردند و پس از به شهادت رسیدن تعدادی از نفرات، تا دژ مرکزی (پاسگاه که به شهر نزدیک تر بود) عقب نشستند.
مهمات و اسلحه مدافعین شهر اندک بود. از طرف سپاه خوزستان به مرکز اعلام شد که اگر مهمات نرسد ؛ نیروهای عراقی فردا صبح به خرمشهر می رسند.
در سومین روز تهاجم، مانع اصلی پیشروی عراقی ها از میان رفت و تانکهای آنها به خرمشهر نزدیک تر شدند. آنها پس از سقوط دژ مرکزی، از دو محور جاده شلمچه به پل نو ونهر عرایض به سوی خرمشهر حرکت کردند تا جاده خرمشهر اهواز را اشغال کنند. در صبح چهارمین روز، تانکها با آرایش هلالی شروع به پیشروی کردند. ایرانی ها با موشک انداز آر پی جی هفت به جان تانکها افتادند و با انهدام هر تانک، صدای الله اکبرشان به گوش می رسید. اما گلوله های آرپی جی شان تمام شد. آنها مدام بی سیم می زدند و کمک می خواستند. ناگهان یک جیپ آهو در زیر آتش، خودش را به آنها رساند. با چند صندوق موشک آرپی جی، نیروها جان تازه ای گرفتند و عراقی ها از پیشروی باز ماندند…
روز دهم مهر جنگ تن و تانک در دروازه های ورودی خرمشهر درگرفت. در میدان راه آهن. مدافعین چون صاعقه برتانکها فرود آمدند و با پرتاب نارنجک و کوکتل مولوتف، آنها را منهدم کردند. دشمن با تقویت نیروهایش در نظر داشت با یک گام بلند شهر را تصرف کند. تانکها با این که کشتارگاه را تصرف کردند و به داخل میدان راه آهن رسیدند، اما شکست خوردند و عقب نشستند. در این روز بچه های آغاجاری در محور بندر، مقاومت کردند. آنها چند تانک عراقی را زدند، اما مهماتشان تمام شد و با دستهای خالی به محاصره افتادند. آنها خود را به زیر اسکله رساندند و در حالی که عراقی ها روی اسکله به نگهبانی می دادند؛ بالاخره راهی پیدا کردند و خود را به پشت دروازه گمرک رساندند و با نیروهای تازه نفس ایرانی رو به رو شدند.
عراقی ها تا ۱۹ مهر همچنان در دروازه های شهر و حوالی آن متوقف ماندند. دو سه روز پیش سرلشگر ستاد «اسماعیل تابه النعیمی» فرمانده سپاه سوم ارتش عراق وارد منطقه شده بود تا راه چاره ای بینیدیشد. عراقی ها، با آن همه نیرو، نمی توانستند راحت به پیشرویشان ادامه دهند و این برای آنها تعجب آور بود. در این شرایط، جبهه ای در برابر دشمن به امتداد بندر، میدان راه آهن تا کشتارگاه و پلیس راه و کمی بالاتر از آن به وجود آمد. ۲۲ مهرماه برای خرمشهر روز سرنوشت سازی بود. خبرهایی که از پیشروی دشمن می رسید ؛ نشان از قریب الوقوع بودن سقوط شهر داشت.عراقی ها با تسلط بر ساختمانهای کورطالقانی و استقرار در ابتدای چهل متری، مسافت زیادی از خیابانی را که به مرکز شهر ختم می شد؛ در تیررس خود گرفتند. از مقاومت مدافعین بندر و پلیس راه کاسته شد و پادگان دژ به طور کامل سقوط کرد. در واقع تسلط دشمن بر منطقه شمال پلیس راه و جاده کمربندی کامل شده بود. تعدادی از نیروهای مدافع، وقتی به پادگان رسیدند، صحنه عجیبی در مقابل دیدگانشان قرار گرفت. عراقی ها سر چند افسر را بریده بودند. بغض راه گلویشان را بست. ارتشی های مستقر در پادگان دژ، پس از مقاومت در مقابل دشمن، مظلومانه به شهادت رسیدند.در روز ۲۹ مهر، عراقی ها طرحی را اجرا کردند تا با تصرف پلی که خرمشهر را به آبادان متصل می کرد؛ شهر را به چنگ آورند. با آغاز تهاجم و پیشروی آنها به سمت پل خرمشهر، درگیری به حوالی فرمانداری و روبه روی پل کشیده شد. از این پس، پل خرمشهر که عقبه تدارکاتی نیروهای خودی بود؛ مورد تهدید قرار گرفت.
مدافعین شهر، مقاومت سختی از خود نشان دادند. آنها می دانستند که رگ حیاتی شهر همین پل است. تحمل هر گونه مقاومتی، برای دشمن که یک ماه در پشت دروازه های خرمشهر معطل مانده بود؛ دشوار به نظر می رسید. لشکر ۳ برای نیروهای تحت امر خود ضرب الاجل ۴۸ ساعته تعیین کرده بود تا هر چه زودتر شهر را اشغال کنند.
در نخستین دقایق بامداد ۲ آبان ماه، طرح هجوم نهایی اجرا شد. دشمن از جاده کمربندی قصد نفوذ داشت و می خواست از دو خیابان آرش و عشایر، خود را به فلکه فرمانداری برساند. سی تا چهل نفر از مدافعین شهر در مقابل انبوه سازان عراقی مقاومت می کردند و لحظه به لحظه از تعدادشان کاسته می شد. مهماتشان اندک بود و می دانستند که ساعتی دیگر حتی یک گلوله برای شلیک نخواهند داشت. یکی از نیروها با مقداری مهمات رسید و رزمندگان جان تازه ای گرفتند. جهان آرا تعدادی را که در نقطه دیگری جنگیده و برای استراحت به مقر بازگشته بودند؛ به خیابان آرش فراخواند. او با بی سیم به آنها گفت :
«بچه ها! بیایید که شهر دارد سقوط می کند.» اما در شهر نیروی چشمگیری باقی نمانده بود. با رسیدن نیروها تعدادی از نفرات دشمن کشته شدند و بقیه پا به فرار گذاشتند. در ساعت ۴ صبح به ساختمان و فرمانداری رفتند تا استراحت کنند. هنوز چشمشان گرم نشده بود که با صدای تیراندازی به خود آمدند. دشمن به نزدیکی ساختمان فرمانداری رسیده بود. خود را به خیابان رساندند و در نقاط مناسبی کمین کردند و دشمن را زیر آتش گرفتند؛ اما تعداد نیروهای مهاجم بیش از آن بود که توان مقاومت داشته باشند. عراقی ها از خیابان عشایر نیز قصد حمله داشتند. ۲۵ سرباز و افسر پادگان دژ تا پای جان در این خیابان ایستادگی کردند؛ اما تمام آنها یا به شهادت رسیدند یا به اسارت درآمدند. دشمن با به کارگیری ۵ گردان از نیروهای مخصوص و پیاده و یک گروهان تانک و آتشبار توپخانه، خود را به ساختمان فرمانداری رساند و بر پل خرمشهر مسلط شد.در اویل شب، ساختمان فرمانداری به محاصره نیروهای ایرانی درآمد و برای چند ساعتی عراقی ها آن جا را خالی کردند و تسلط دشمن روی پل از بین رفت. اواخر شب عراقی ها دوباره یورش سنگینی را آغاز کردند و ساختمان فرمانداری را باز پس گرفتند. حالا دشمن قصد تصرف آخرین نقطه امید شهر را داشت.
آنها خود را به مسجد جامع نزدیک تر کردند. دو سه گروه از بچه های خرمشهر و تعدادی از نیروهای اعزامی مقاومت می کردند. عده دیگری از راههای مختلف شهر را ترک کردند. در روز سوم آبان دشمن به نزدیکی های مسجد جامع رسید. شهر در آستانه سقوط کامل بود. فرماندهان ارتشی دستور عقب نشینی دادند و تاکید کردند که هواپیماهای خودی قصد بمباران شهر را دارند. بچه های خرمشهر حاضر به تخلیه شهر نبودند. حرفشان این بود که ما مقاومت می کنیم تا نیروهای تازه نفس از راه برسند. پل در تسلط کامل نیروهای عراقی بود. بچه های خرمشهر در خیابان ۴۵ متری که به فلکه فرمانداری می رسید، سنگر گرفته بودند و آخرین گلوله های خود را شلیک می کردند. شب، سفره سیاه خود را بر سر شهر گستراند. مقاومتها فروکش کردند و دشمن با سربازان مسلح و بی رحمش بر شهر مسلط شد. چند نفر که باقی مانده بودند و به گشت و گذار در شهر پرداختند. تا کسی در شهر به جا نماند. آنها برای آخرین بار سراغ مسجد جامع رفتند. در و دیوان آن را بوسیدند و با مسجد وداع کردند. تنها راه خروج از شهر، راه باریکی از زیر پل بود که دشمن آن را زیر آتش گرفته بود. یکی از بچه های خرمشهری، با تیربار مواضع دشمن را هدف قرار داد تا از حجم آتش آنها بکاهد و بقیه از زیر پل بگذرند و شهر را ترک کنند. او آنقدر مقاومت کرد تا همه از زیر پل عبور کردند و دست آخر خود به شهادت رسید. ساعت ده صبح چهارم آبان ماه، شهر سقوط کرد و آخرین مدافعان پس از ۲۴ روز مقاومت، با دلی خونین و با تنی خسته عقب نشستند و با قایق، خود را به شرق کارون رساندند. در آن سوی کارون بغض یکی از بچه ها ترکید و بر لب رودخانه ای ایستاد و رو به شهرش، شهری که حالا دیگر زیر چکمه های دشمن بود، فریاد کشید:
«خرمشهر ! صدای من را می شنوی؟ خرمشهر! به بعثی ها بگو ما بر می گردیم و آزادت خواهیم کرد.» همه گریه کردند و بعضی ها سرشان را به نخلها کوبیدند، اما در دل،همه با خرمشهر وعده می کردند که باز گردد و از چنگ دشمن عراقی رهایش کنند.
از فردای سقوط کامل خرمشهر، بچه های سپاه خرمشهر هتل پرشین آبادان را مقر خود کردند و بلافاصله کار شناسایی مواضع دشمن در شهر آغاز شد. گروههای دو، سه نفری شناسایی، با تاریک شدن هوا به آب می زدند و با کلکهایی که با تیوپ چرخ ماشین ساخته بودند؛ از کارون عبور می کردند و وارد شهر می شدند. یکی از نخستین گروههای شناسایی را رضا دشتی از فرماندهان نیروهای مدافع شهر مقاومت ۴۵ روزه تشکیل داد و خود در نخستین شناسایی به شهادت رسید.
دشمن به غارت اموال مردم مشغول شد و حتی به شیر آب خانه ها نیز رحم نکرد. از سوی دیگر رژیم بعثی، امکانات و ادوات بسیاری را به سوی خرمشهر گسیل داشت، زیرا خوب می دانست خرمشهر چشم اسفندیار این جنگ نابرابر است و ایرانی ها به هیچ قیمتی حاضر نیستند نه تنها خرمشهر که حتی یک وجب از خاک خود را در زیر چکمه های سربازان عراقی ببینند. ترس از هجوم چتربازها، دشمن را واداشت تا خودروهای اسقاطی را به حال ایستاده در آورد و در نقاط بسیاری، تیرآهن نصب کند تا مانع از فرود چتربازها شود. دشمن در شهر، سنگرها و مقرهای مستحکم بسیاری ساخت و آذوقه و مهمات انبار کرد تا در صورت نیاز به مدت طولانی توان مقاومت در برابر رزمندگان ایرانی را داشته باشد؛ اما همه اینها حبابی روی آب بیش نبود، زیرا ایرانی ها ۵۷۵ روز بعد سر رسیدند و آن حباب با صدای مهیبی ترکید.
ربع قرن پس از آن حماسه بزرگ، اکنون خرمشهر در غرب سرزمینمان ایران، درکنار کارون بزرگ عمرمی گذراند. این شهر کوچک که سرگذشت مردان و زنان بزرگی را در سینه دارد، در سوم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ به آغوش مهربان وطن بازگشت. وقتی هیجده ماه پس از آن مقاومت۴۵ روزه شگفت انگیز، رزمندگان ایرانی پا بر خاک خرمشهر گذاشتند، شهر چون تکه ای بلور بود که در دستان مردان پاک سرشت سرزمینمان درخشید.
از دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ تا سوم خرداد همان سال، در ۲۳ روز، صدها هزار مرد و زن، بی وقفه جنگیدند و هزاران نفر خون پاکشان بر زمین ریخته شد تا این قطعه زیبا از خاک پاک ایران، از زیر چکمه های دشمن بعثی خارج شود. حالا، وقتی در سال ۱۳۹۰ به پشت سر می نگریم، به این ربع قرنی که گذشت، برخود می بالیم که آن دفاع جانانه هشت ساله، چون میراثی از گذشتگانمان، در گنجینه هویت ما گوهری است گرانقدر.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره ۱۹

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی