شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۲۶ ق.ظ

درباره سايت

پایگاه مذهبی دارالصادقیون

اللّهُمَّ صَلِّ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خازِنِ العِلْمِ الدَّاعی إِلَیْکَ بِالحَقِّ النُّورِ المُبِینِ،. اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَوَحْیِکَ وَخازِنَ عِلْمِکَ .
هدف از خلقت عالم معرفت و عبادت خداوند متعال است, و غرض از بعثت انبیاء از آدم تا خاتم تحقق آن است, رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تعلیم و تربیت بشریّت به معرفت و عبادت ,قرآن و کسی که نزد او علم تمام قرآن است به یادگار گذاشت.
هرچند حوادث روزگار نگذاشت مفسّر معصومِ قرآن, پرده از حقایق کتاب خدا بردارد ولی در فرصت کوتاهی که برای ششمین اختر فرزوان آسمان هدایت پیش آمد,شاهراه مذهب حق را برای رهروانِ از خلقت باز کرد , و فطرت تشنه انسانیت را به آب حیات عبادت و معرفت سیرآب کرد.
امید است پیروان مذهب حق روز عزای آن حضرت, آنچه در توان دارند در مراسم سوگواری انجام دهند تا مشمول دعای مستجاب او شوند که فرمود((رحم الله من احیی امرنا)) رحمتی که سرمایه ی سعادت و وسیله ی نجات از شدائد برزخ و قیامت است.
در راستای جنگ نرم و عمل به فرمایشات رهبر معظم انقلاب و مقابله با تهاجمات فرهنگی که ایمان مسلمین را نشانه رفته است و سعی در تخریب عقاید و افکارمان دارد در فضای مجازی پایگاه مذهبی دارالصادقیون را در سرزمین تکریم مقام عالی امام صادق علیهالسلام شهرستان رفسنجان (دارالصادقیون) ،راه اندازی نموده ایم.که وظیفه خود را در قبال احیای اندیشه های والای اهل بیت(علیهم السلام) و حفظ ارزش ها و دفاع از مبانی فکری انقلاب واسلام انجام داده و مطالبی سودمند برای کسانی که جویای حقیقت هستند ارائه نماییم.امیدواریم که شما خوانندگان عزیز با نظرات سازنده خود محبین صادق الائمه علیه السلام را ، در راستای عمل به وظیفه یاری نمایید. این پایگاه در راستای جنگ نرم و تبلیغات حرکت کاروان صادقیه در رفسنجان راه اندازی شده است وبیشتر مطالب آن در خصوص توسل وعشق به اهل بیت و احیای اندیشه های والای اسلام ناب محمدی و تکریم مقام عالی ارباب امام جعفر صادق (علیه السلام) می باشد.
آدرس:استان کرمان ، شهرستان رفسنجان
حسن آباد صادق الائمه علیه السلام نوق
احمدتقی نژاد

بایگانی

پربحث ترين ها

محبوب ترين ها

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

جوانِ امیدوار

حکایات و داستانهای جالب

متوکلِ ملعون، از خلفای خونخوار و سفّاک عبّاسی است که عِناد و دشمنی او نسبت به خاندانِ بنی هاشم و آلِ علی علیه السلام مشهورِ خاص و عام است. و به ویژه، جریانِ به آب بستنِ سرزمینِ کربلا که به دستور او انجام گرفت، بر اهلِ اطّلاع پوشیده نیست.

متوکل حتّی از تحقیر و آزار پیرامونِ سایرِ ادیان هم چشم نمی پوشید. چنان که در سال239 هجری، دستور داد مردانِ یهودی و مسیحی باید «زنّار» ببندند. (زنّار، روپوش مخصوصی بود که یهودیان و مسیحیان باید آن را می پوشیدند تا ازدیگران شناخته شوند). باری، این خلیفه خون آشام، انسانهای بی گناه را به عناوینِ مختلف به زندان می انداخت، به طوری که در زمانِ خلافت او، تمامِ آزاد مردان در غل و زنجیر بودند و همه زندان ها پُر شده بودند. چون مدّتی بدین منوال گذشت و خلیفه از نگاهداری زندانیانِ بی گناه خسته شد، فرمان داد همه آن بیچارگان را گردن بزنند. مأمورانِ حکومتی دست به کار شدند و آن بخت برگشتگان را به کشتارگاه می بردند و یکی پس از دیگری از دمِ تیغ می گذراندند. در میانِ زندانیان، جوانِ خوش سیمایی وجود داشت که زیبایی و جوانیش، دلِ فرمانده کشتار را بر سَرِ
رحم آورد. از آن جوان پرسید: «اهلِ کجا هستی؟» جوان گفت: «اهلِ همدانم.» پرسید: «گناهَت چه بود؟» پاسخ داد: «نمی دانم!» فرمانده کشتار گفت: «چون قدرتِ سرپیچی از اجرای فرمانِ خلیفه را ندارم، از کشتن تو نمی توانم صرف نظر کنم. امّا اگر چیزی از من بخواهی که برایم مقدور باشد، با کمالِ میل برایت انجام می دهم.» جوانِ همدانی گفت: «مدّتی است چیزی نخورده ام، لقمه نانی به من برسان تا رفعِ گرسنگی کنم. به دستورِ فرمانده، غذایی آوردند و جوان با نهایتِ خونسردی و بی اعتنا به صحنه کشتار، شروع به خوردن غذا کرد.» فرمانده کشتار از حالِ جوان بسیار شگفت زده شد و گفت: «ای جوان! از حال و روز تو سر در نمی آورم، چنان به خوردن مشغول هستی که انگار در کنارِ سفره خانه نشسته ای و هیچ حادثه شومی در انتظارِ تو نیست، در حالی که تو هم بعد از آنکه چند نفرِ دیگر کشته شوند، نوبت به تو می رسد که در زیرِ تیغِ جلاّد دست و پا بزنی!» جوانِ همدانی که دستِ راستش در کاسه غذا بود، با دستِ چپ، سنگی از زمین برداشت و گفت: «نگاه کن، تا این سنگ به هوا برود و برگردد، هزار چرخ می خورد، خدا داناست
که در طولِ مدّتِ این چرخش، چه اتفاقی روی خواهد داد...» این بگفت و سنگ را به هوا افکند و لقمه غذا را در دهان گذاشت. از عجایبِ روزگار این که: هنوز سنگ به زمین فرود نیامده بود که از دور، گرد و خاکی برخاست و سواری در رسید و فریاد برآورد که: «دست نگه دارید، دست نگه دارید، متوکل را کشتند!» و به دین سان جوانِ همدانی و بقیه زندانیانِ بی گناه، از کشته شدن نجات یافتند. حکیم نظامی در این زمینه می گوید:[1]

در انداز سنگی به بالا دلیر

 

دگرگون شود کار، کاید بزیر

 
پی نوشت:
[1] ریشه‏ هاىِ تاریخى امثال و حکم، ج2، ص773.

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی